عمار یاسر : نشانه راه حق

مشخصات کتاب

سرشناسه:مروی، محمد، 1340 -

عنوان و نام پديدآور:عمار یاسر : نشانه راه حق/ تحقیق در منابع محمد مروی؛ تدوین و تحلیل احمد ترابی.

مشخصات نشر:مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1383.

مشخصات ظاهری:179ص.: مصور، نقشه.

شابک:964-444-768-9 ؛ 18000 ریال: چاپ دوم: 978-964-444-768-6 ؛ 39000 ریال(چاپ سوم)

يادداشت:چاپ دوم: 1388.

يادداشت:چاپ سوم: 1391.

یادداشت:کتابنامه: ص. [169] - 174؛ همچنین به صورت زیرنویس.

یادداشت:نمایه.

موضوع:عماریاسر، 57 قبل از هجرت، - 37ق. -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام -- تاریخ -- از آغاز تا 41ق.

شناسه افزوده:آقائی، احمد، 1336 -

شناسه افزوده:بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره:BP34 /ع8 م4 1383

رده بندی دیویی:297/942

شماره کتابشناسی ملی:م 83-32306

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

عمار یاسر : نشانه راه حق

تحقیق در منابع محمد مروی

تدوین و تحلیل احمد ترابی.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

سخن نخست··· 9

نگاهى به زندگى عمّار··· 15

خاندان··· 15

ولادت··· 19

همسر و فرزندان··· 21

در شمار نخستين مؤمنان··· 22

آل ياسر خانواده ايمان··· 24

عمّار در سنگر مسلمانى··· 25

پايدارى در راه ايمان··· 26

زير شكنجه مشركان··· 28

گريز از دام مشركان··· 31

شهادت يا تقيّه··· 32

داوريهاى زود هنگام··· 34

تقيّه شيوه اى براى استمرار راه··· 36

«تقيّه»، نه «نفاق»··· 37

دفاع از اسلام، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله··· 40

در جنگ بدر··· 40

در نبرد احد··· 44

در جنگ ذات الرُّقاع··· 46

در نبرد با احزاب··· 49

ص: 5

در فتح مكّه··· 53

در تبوك··· 55

فعاليتهاى اجتماعى - دينى··· 57

طرح بناى مسجد قبا··· 57

در بناى مسجد مدينه··· 58

در تبليغ و پيام رسانى··· 61

درايت و فراست اجتماعى··· 62

مناظره با يهود··· 64

در نقل روايات··· 65

جايگاه معنوى و اخلاقى··· 67

از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله··· 67

در پيشگاه پروردگار··· 69

دعاى مستجاب··· 70

محبت عمّار··· 70

تأييدهاى قرآنى··· 71

عمّار پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله··· 73

حساس ترين موضوع··· 74

در برابر سقيفه··· 76

در نبرد يمامه··· 78

در دوران حاكميّت عمر··· 79

در دوران حاكميّت عثمان··· 84

نگران از نفوذ بنى اميّه··· 86

اعتراض به تبعيد ابوذر··· 87

انتقاد به سياستهاى عثمان··· 89

در آستانه تبعيد··· 91

شيوه اى ديگر در مبارزه··· 92

مورد دفاع همسران پيامبر صلى الله عليه و آله··· 93

ص: 6

در برابر قتل عثمان··· 94

عمّار، در حكومت امام على عليه السلام··· 95

در جنگ جمل··· 98

در برابر ابو موسى اشعرى··· 99

نماد جبهه حق··· 100

هوشيار و پايدار··· 101

همواره در كنار على عليه السلام··· 104

عنصرى مؤثر و كار آمد··· 107

شيعه اى على شناس··· 108

حق محورى··· 109

در نبرد صفّين··· 112

مورد كينه معاويه··· 114

از نگاه دشمن··· 115

در مقام فرماندهى··· 119

انتظار لحظه موعود··· 121

آخرين وداع، آخرين جهاد··· 123

عمّار در جايگاه شهادت··· 126

بازتاب شهادت عمّار··· 129

از دو نگاه··· 132

الف: از نگاه على عليه السلام··· 133

ب - از نگاه معاويه··· 134

حق پوشى معاويه··· 136

جلوه نهائى حقّ··· 138

كشنده عمّار··· 140

مدفن عمّار··· 141

از روايات عمّار··· 145

در فضايل على عليه السلام··· 147

ص: 7

وارث علم و جانشينى··· 148

امامان از نسل على عليه السلام··· 149

مظهر آراستگى··· 150

مبرّا از هر گناه··· 151

مهربان امّت··· 152

محبوب پيامبر صلى الله عليه و آله··· 152

ولىّ مؤمنان··· 153

مفسّر آيات وحى··· 155

دوستان و دشمنان على عليه السلام··· 155

كشنده على، شقى ترين انسان··· 156

تكريم مادر على عليه السلام··· 157

نظاره گران امت··· 158

نويد ظهور مهدى موعود(عج)··· 160

نكته هاى ديگر از روايات عمّار··· 161

آداب نماز جمعه··· 164

نيايش به شيوه رسول خدا صلى الله عليه و آله··· 166

ص: 8

سخن نخست

تاريخ، معلّمى است كه اگر صادقانه سخنانش شنيده و ثبت شود، مى توان براساس درسهاى آن، زيبايى ها و زشتى ها، بايسته ها و نبايسته ها و درستى ها و نادرستى ها را باز شناخت و بر ملاك آنچه بر پيشينيان گذشته است، آينده را پيش بينى كرد و يا رقم زد.

مجموعه حاضر، مطالعه اى تاريخى - تحليلى است درباره يكى از چهره هاى روشن تاريخ اسلام كه هر چند خود در خدمت پيشوايان بزرگ هدايت - چونان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام بوده است، امّا در پيروى از مكتب حق، چنان شايستگى از خود نشان داده كه در شمار پيشگامان راه هدايت و صلاح به شمار آمده و به عنوان معيارى براى شناخت حق و باطل، فضيلت و رذيلت و ارزش خواهى و دنيا مدارى معرّفى شده است.

دستيابى به چنين جايگاهى، چندان آسان نيست، به ويژه كه درستى آن از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تأييد شده باشد.

محور پژوهش، در اين مجموعه «عمّار ياسر» است كه رسول خدا درباره او - به روايت منابع معتبر شيعه و سنّى - فرمود:

ص: 9

«ابن سميّة ما عُرِضَ عليه امران قط الاّ اخذ بالارشد منهما»(1)

«فرزند سميّه كسى است كه هرگز دو راه در برابر وى گشوده نمى شود، مگر اين كه از ميان آن دو، صحيح ترين و شايسته ترين را برمى گزيند»

عمّار در طول زندگى پربار خويش، حقانيّت سخن ياد شده را به اثبات رسانيد و مطالبى كه در لابه لاى صفحات آينده به رشته تحرير درآمده، گوشه اى از آن زندگى روشن و نورانى است.

قطعا نه چشمان تاريخ آنچنان بيدارى به كار بسته است كه همه زواياى زندگى مردان خدا را به ثبت رساند و نه ما مى توانيم ادّعا كنيم كه همه منابع و ذخائر تاريخى را درباره عمّار جسته ايم و در اين مجموعه گرد آورده ايم! امّا مى توانيم ادّعا كنيم كه بخش قابل توجّهى را مطالعه كرده و در اين مجموعه گرد آورده ايم.

اگر بخواهيم چند ويژگى مهمّ و بارز از زندگى عمّار ياسر را بر شماريم كه نتيجه و برآيند اين پژوهش نيز به شمار آيد، مى توانيم به اين موارد اشاره كنيم:

الف - عمّار ياسر، نمونه انسان هاى صادق و بى پيرايه اى است كه از پايين ترين طبقه اجتماعى برخاسته و به مطمئن ترين مرحله ايمان و خلوص و صداقت دست يافته و در شمار بهترين و با صفاترين ياران

ص: 10


1- - المستدرك، محمد حاكم 3/438؛ النزاع والتخاصم، احمد مقريزى /107؛ سير اعلام النبلاء، محمد ذهبى 1/416؛ خلاصة عبقات الانوار، على ميلانى 3/23؛ المسند، احمد بن حنبل 1/440-389؛ الغدير، عبدالحسين امينى 9/114 - 26-25؛ السنن، ابن ماجه 1/52؛ الجامع الصغير، عبدالرحمن سيوطى 2/178؛ كنزالعمّال، على هندى 11/721.

رسول خدا و على بن ابى طالب در آمده است. تا آن جا كه: دوستى او دوستى خدا و دشمنى با او، دشمنى با خدا شمرده شده است.(1)

بيان چنين ويژگى اى براى پيامبران و امامان كه از مقام «اصطفاء» برخوردارند و به امكانات معرفتى ويژه اى مجهز شده اند، چندان شگفت نيست، امّا مردى رشد يافته در عصر جاهلى و در پايين ترين طبقات اجتماعى و دست يابى وى به اين مرحله از كمال و وثاقت و صداقت، مجال تفكّر و مطالعه و درس آموزى دارد.

ب - عمّار ياسر در اوج خلوص و تقوا انسانى زيرك، نكته سنج و صاحب تشخيص بوده وهر چند نام وى در شمار عالمان و محدثان نامى و فقيهان و مفسّران بنام نيامده است، امّا هوشيارى و قدرت تشخيص وى در زمينه مسايل دينى و جريانهاى اجتماعى - سياسى، از بسيارى نام داران و چهره هاى شاخص روايى و حديثى معاصرش برتر بوده است، چه اين كه تأييدهاى قرآنى، نبوى و علوى كه درباره رفتار و بينش و انتخابهاى وى صورت گرفته، درباره بسيارى از آنان به ثبت نرسيده است.

ج - شخصيّت ايمانى و معنوى عمّار هم از سوى اهل سنّت و منابع روايى آنان وهم از سوى اماميّه و مدارك مورد اطمينان آنها، مورد تأييد قرار گرفته است. اين در حالى است كه از ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله افرادى را مى توان شناسايى كرد كه در يكى از دو مذهب مورد تكريم ويژه اند و در ديگرى از شأن و منزلتى برخوردار نمى باشند.

ويژگى ها و كمالات عمّار قطعا بيش از اينهاست كه برشمرديم، امّا

ص: 11


1- - البداية والنهايه، ابن كثير 7/345؛ المستدرك 3/439؛ سير اعلام النبلاء 1/415-9/367؛ المعجم الكبير، سليمان طبرانى 4/112.

جاى شگفتى است كه منابع تاريخى و كلامى اهل سنّت كه سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره عمّار را ثبت كرده و مورد پذيرش قرار داده اند، چرا در تحليل خط مشى دينى و سياسى و اجتماعى عمّار، گاهى كوتاهى كرده و گاهى به توجيه پرداخته اند.

در منابع تاريخى و روايى اهل سنّت از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است

كه عمّار، همواره راه درست را انتخاب مى كند، دشمنى با او دشمنى با خداست، كشندگان عمّار، گروهى باغى و متجاوز و سركش هستند، از سوى ديگر همان منابع ثبت كرده اند كه «عمّار» خلافت را، حق على بن ابى طالب دانسته و نه ديگران ونيز در جريان كشته شدن عثمان، ثبت كرده اند كه عمّار از مخالفان عثمان بوده نه حاميان وى. همچنين به يقين پذيرفته اند كه در جنگ جمل، عمّار در جبهه على بن ابى طالب بوده است ونيز پذيرفته اند كه در جنگ صفّين، عمّار، جبهه معاويه را جبهه باطل دانست و به جنگ با آنان پرداخت و نهايةً به دست حاميان معاويه كشته شد! امّا گويى ميان سخنان رسول خدا درباره عمّار و درستى راه او، با اين رخدادهاى تاريخى هيچ ارتباطى وجود نداشته است و از آن هيچ نتيجه اى نبايد گرفت! هم عمار بر حق بوده است و هم خليفه سوم و هم سپاه جمل و هم سپاه معاويه!

اين اظهار شگفتى هرگز نبايد به ايجاد عداوت و دشمنى ميان مسلمانان منتهى شود، چرا كه سخن از برافروختن شعله هاى بدبينى و بدخواهى نيست، بلكه به عكس سخن از اين است كه مسلمانان، به دور از جزم انديشى و تعصّب هاى نژادى و قومى و تأكيد بر آموزش هاى آباء و اجدادى، به متن قرآن و سنّت ناب باز گردند و از توجيه و تأويل

ص: 12

شخصيّت ها و حركت هاى صدر اسلام - كه معمولاً به نفع بينش هاى قومى و قبيله اى صورت مى گيرد - دست بردارند و با ملاك قرار دادن قرآن و سنّت ناب به همدلى و هم انديشى و خيرخواهى فراگير روى آورند و براى يك بار هم كه شده از خود بپرسند، آيا همين توجيه ها و تأويل ها و تناقض گويى ها تاكنون سبب نشده است تا حاكميّت سياسى و هدايت معنوى در جهان اسلام به استبدادهاى طولانى و انحراف ها و تشتّت ها كشيده شود؟ آيا براستى اگر همه امت اسلامى، سخنان پيامبر درباره عمّار، ابوذر، مقداد و سلمان و فراتر از آن درباره اهل بيت عليهم السلام را از ياد نبرده بودند و ملاك قرار مى دادند باز هم امّت اسلامى با اين همه نابسامانى، تفرقه و جدايى از يكديگر و حكومت هاى استبدادى و بى كفايت رو به رو مى شد!

بدان اميد كه اهل قبله، از هر سخن و نكته تاريخى و روايى، در جستجوى دريافت نگرشهاى مثبت و همدلانه و خيرخواهانه باشند و پايه هاى محبت و خوش بينى و مسالمت ميان خويش را تقويت نمايند و چشم به آينده اى داشته باشند كه فرزندى از نسل رسول خاتم صلى الله عليه و آلهدين حق را در گسترده زمين منتشر كند و همه نابسامانى ها را به سامان رساند.

ص: 13

ص: 14

نگاهى به زندگى عمّار

اشاره

زمانى كه نور بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سرزمين حجاز را در بر گرفت و فرشته وحى، نخستين كلمات الهى را براى زمينيان به ارمغان آورد، شايسته ترين مردان و زنان آن سرزمين، به استقبال محمد امين صلى الله عليه و آله- كه اكنون از جانب خداوند به عنوان بزرگترين پيامبر الهى برگزيده شده بود - شتافتند.

در ميان مردان و زنان انگشت شمارى كه اولين مسلمانان به حساب مى آمدند، چهره صادقانه و مظلومانه يك خانواده نيز نظرها را به خود جلب مى كرد.(1)

اين خانواده شامل ياسر، همسرش - سميه - و فرزندشان عمّار بود.

پيشتازى اعضاى اين خانواده در ايمان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حكايت از سلامت و صداقت و حريت آن ها داشت.

خاندان

چنان كه ياد شد، پدر عمّار مردى مصمّم به نام «ياسر»(2) و مادر او

ص: 15


1- - اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ابن اثير 4/130؛ اعيان الشيعه، محسن امين 8/372.
2- - الطبقات الكبرى، ابن سعد 3/186؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 10/102؛ تاريخ الاسلام، محمد ذهبى 3/570.

زنى آزاده به نام «سميه» بود.(1)

«ياسر» - پدر خانواده - در سرزمين «يمن» تولّد يافته و دوره نوجوانى را در آن جا سپرى كرده بود، زمانى كه خشكسالى و قحطى، مردم يمن را به سرزمينهاى اطراف پراكنده ساخت، يكى از برادران ياسر به سمت حجاز حركت كرد تا شايد در آن جا سامان يابد.

پس از مدّتى «ياسر» و دو برادر ديگرش به نامهاى «مالك» و «حارث» در نواحى حجاز و سرزمين مكّه به جستجوى برادر پرداختند، ولى اثرى از او نيافتند.

برادران با نااميدى، به سوى «يمن» بازگشتند، اما «ياسر» تصميم گرفت كه در مكّه بماند.(2)

مكّه در آن روزگار از نظر طبقات اجتماعى به چهار گروه تقسيم مى شد.

1 - سرمايه داران و اربابان و سران قبايل بزرگ و نامدار 2 - اعضاى ضعيف قبايل، قبايل كوچك و كم توان 3 - مردان و زنان غريب و مهاجر كه نه خويشاوندى داشتند و نه حتى قبيله و حامى كوچكى 4 - بردگان و كنيزان كه در تملّك ديگران بودند.

«ياسر» با توقّف در شهر مكّه به صورت طبيعى در طبقه سوم اجتماعى قرار گرفت كه البته طبقه اى آسيب پذير بود، زيرا فرهنگجاهلى عرب و خوى تجاوزگرى و روحيه خشونت آميز مردم آن

ص: 16


1- - الطبقات الكبرى 3/186؛ شرح نهج البلاغه، 20/35.
2- - همان؛ تاريخ الاسلام، /570.

سرزمين مردان غريب و بى پشتوانه اى چون «ياسر» را تهديد مى كرد!

از اين رو، «ياسر» مانند ساير مهاجران غريب، براى در امان ماندن از آزار متجاوزان، با يكى از قبايل مكّه به نام قبيله «بنى مخزوم» هم پيمان شد.(1)

هم پيمانى يك مرد مهاجر با يك قبيله، تعهدات متقابلى را براى آنها در پى داشت؛ يعنى هر كدام از آن دو بايد در موقع خطر و تهديد از كيان و موجوديت يكديگر دفاع كنند.

رئيس قبيله «بنى مخزوم» مردى بود به نام «ابوحذيفة بن المغيرة بن عبداللّه بن مخزوم».(2)

موقعيّت خوب و قابل احترام «ياسر» در قبيله «بنى مخزوم» سبب شد تا رئيس قبيله، هم پيمان خود را مورد حمايت بيشترى قرار دهد و براى او كه تنها زندگى مى كرد، همسرى برگزيند.

«سميّه» دختر «خياط» كه كنيزى عفيف و پاكدامن بود براى همسرى «ياسر» انتخاب شد و مقرّر گرديد فرزندانى كه از آن دو به ثمر مى رسد آزاد باشند.(3)

ص: 17


1- - الطبقات الكبرى، 3/186؛ شرح نهج اللاغه، 20/35.
2- - همان.
3- - الطبقات الكبرى، 3/186؛ شرح نهج البلاغه، 20/36؛ تاريخ الاسلام، 3/570.

ص: 18

حاصل اين ازدواج، نوزاد پسرى بود كه نامش را «عمّار» نهادند .

«ياسر و سميّه با اين كه از نظر اقتصادى و اجتماعى جايگاهى نداشتند، ولى نام زيبايى كه براى فرزند خود انتخاب كردند حكايت از فهم و ذوق آنان داشت، زيرا در لغت براى لفظ «عمّار» به اين معانى اشاره كرده اند: «استوار، مصمّم وپيگير امور، خوشنام و خوشبوى، باوقار و بردبار.»(1)

ولادت

از مجموعه قرائن و مطالب تاريخى كه درباره عمّار به ثبت رسيده است مى توان نتيجه گرفت كه تولّد عمّار حدود 41 تا 44 سال قبل از بعثت بوده است، بنابراين سنّ «عمّار» بين يك تا چهار سال بيش از پيامبر اكرم بوده است.

منابع تاريخى نشان مى دهد كه نزديك بودن سنّ عمّار با سنّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و معاشرت وى با آن حضرت، در سلامت روحى عمّار و گرايش وى به اسلام بى تأثير نبوده است، زيرا كه قرابت سنّى، زمينه معاشرت اجتماعى و مودّت و همنشينى هم سالان را فراهم مى آورد و دوستى و معاشرت در دوره نوجوانى و جوانى از مهمترين عوامل شكل گيرى شخصيّت فكرى و اجتماعى انسانها به حساب مى آيد.

اين خود يكى از سخنان حكيمانه پيامبر اسلام است كه فرمود: المرءُ على دينِ خَليله.(2)

ص: 19


1- - تهذيب اللغه، محمد ازهرى 2/385.
2- - الاصول من الكافى، محمد كلينى 2/375؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى 74/192.

يعنى؛ انسان با روش و منش دوست و همنشين خود، انس مى گيرد.

در ميان نوجوانان و جوانان مكّه، عمّار به اين سعادت دست يافته بود كه با «محمد امين» دوست و آشنا شود. او بى آن كه بداند دوست جوانش در آينده، بزرگترين دين توحيدى جهان را بنيان خواهد نهاد، از رفتار انسانى و اخلاق متعالى او لذّت مى برد و درس مى آموخت.

عمّار، نوجوانى بود از خانواده اى ضعيف و فاقد قبيله اى شناخته شده و نيرومند، از اين رو به كار چوپانى گماشته شد.

«محمد صلى الله عليه و آله» نيز نوجوانى بود كه به خانواده اى سرشناس و قبيله اى پرآوازه تعلق داشت، امّا با اين حال او نيز دردآشناى غريبان و ضعيفان جامعه خود بود و در كار چوپانى گوسفندان، مدارا با نيازمندان وحسن اخلاق و محبت به آفريده هاى خداوند را تمرين مى كرد.

عمّار از خاطره هاى دوره نوجوانى و جوانى، گاه چنين ياد مى كرد :

«من چوپانى گوسفندان را برعهده داشتم و محمد صلى الله عليه و آله نيز به كار

چوپانى اشتغال داشت، روزى به محمد صلى الله عليه و آله گفتم آيا مايل هستى كه فردا گوسفندان را به منطقه «فَخّ» كه چراگاه خوبى در آن جا سراغ دارم، ببريم؟ آن گرامى فرمود: بلى! و براى فردا قرار گذاشتيم.

طبق قرار، وقتى كه روز بعد به محل مورد نظر رسيدم، ديدم كه محمد صلى الله عليه و آله زودتر از من به محل رسيده است، امّا گوسفندان را نگهداشته و وارد چراگاه نكرده است.

به آن بزرگوار عرض كردم، چرا گوسفندان را به چراگاه نبرده اى؟

ص: 20

محمد صلى الله عليه و آله فرمود: قرار من با تو اين بود كه گوسفندان را با هم بچرانيم و من نمى خواستم قبل از تو از فضاى دست نخورده و مهيّاى اين چراگاه استفاده كنم.(1)

اين گونه معاشرتها و گفتگوها با همه سادگى و بى آلايشى، ريشه در اعماق شخصيّت پيامبر داشت كه عميق ترين اثر تربيتى و روحى را بر همنشينان آن حضرت مى گذاشت.

به هر حال، ارتباط عمّار با پيامبر، به اين موارد محدود نبود، بلكه نشانه هاى تاريخى، حكايت از آن دارد كه مودّت ميان عمّار و پيامبر اسلام، قبل از بعثت آن حضرت بسيار صميمى تر از اين ها بوده است. چنان كه عمّار مى گويد:

«من بيش از هر فرد ديگرى در جريان ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با خديجه (س) قرار داشتم، زيرا دوست پيامبر بودم»(2)

توجّه به اين آشنايى ها و معاشرتها، اين نكته را روشن مى سازد كه چرا عمّار در شمار پيشتازان راه ايمان قرار گرفت و زودتر از بسيارى از مسلمانان، به اسلام گرويد و حقانيّت رسالت پيامبر را پذيرفت و در شمار چهره هاى سرشناس و متشخّص صدر اسلام جاى گرفت.

همسر و فرزندان

در كتاب هاى تاريخى، نامى از همسر عمّار به ميان نيامده است، ولى در برخى منابع پسرى به نام «محمد» كه از پدرش نقل حديث

ص: 21


1- - بحارالانوار، 16/224.
2- - تاريخ يعقوبى، 2/20.

كرده(1) و نيز دخترى به نام «ام الحكم» براى عمّار ياد كرده اند.(2)

در شمار نخستين مؤمنان

چهل سال پس از «عام الفيل» يعنى؛ زمانى كه «محمد امين صلى الله عليه و آله» نيز چهل سالگى(3) خود را تجربه مى كرد، فرشته وحى بر او فرود آمد و رسالتى بزرگ را بر دوش آن حضرت نهاد واين بار زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از «حرا» به سوى مكّه گام بر مى داشت، سنگينى يك تاريخ و بارگران يك امّت را بر دوش مى كشيد و اقيانوسى را در سينه جا داده بود كه امواج خروشان آن وجود محمد صلى الله عليه و آله را فرا گرفته بود.

او اكنون در جستجوى قلبهاى تشنه اى بود تا شيرينى كلام وحى را به آنان بچشاند. او مأمور شده بود تا قبل از هر كس، خويشاوندان خود را به اسلام دعوت كند، امّا دريغ كه از ميان خويشانش، جز على عليه السلامو خديجه(س) كسى به نخستين دعوت پيامبر پاسخ نداد! و البته اين افتخار از آنِ على عليه السلام و خديجه(س) شد كه به عنوان نخستين مرد مسلمان واولين زن ايمان آورده به پيامبر شناخته شوند.(4)

نامهربانى مكيّان با پيام آور وحى، سبب شد تا رسول خدا براى سه سال(5) دست از دعوت آشكار بردارد و با دعوت پنهانى، بذر ايمان را در قلبهاى مستعد و آماده بپاشد، تا مگر با شكل گيرى نخستين گروه مسلمانان، زمينه براى دعوت آشكار و عمومى فراهم گردد.

ص: 22


1- - المعارف، ابن قتيبه، /258؛ اسدالغابه 4/135؛ البداية والنهاية، 4/362.
2- - الطبقات الكبرى، 3/195.
3- - السيرة النبوية، ابن هشام 1/385.
4- - تاريخ يعقوبى 2/23؛ مروج الذهب، على مسعودى، 2/278؛ اعيان الشيعه، 1/335.
5- - الكامل فى التاريخ، ابن اثير 2/60.

سه سال دعوت پنهانى، همراه با نگرانيها و سختى هاى بسيار بود و كسانى كه در اين دوره به پيامبر ايمان آوردند و مسلمان شدند، بيشترين مشكلات را تحمّل كردند و دشوارترين آزارها را از مشركان مكّه به جان خريدند.

يكى از پايگاههاى پنهانى دعوت به اسلام، خانه «ارقم»(1) بود.

«ارقم» هفتمين فردى بود كه به اسلام گرويد و خانه اش كه در محلّه «صفا» قرار داشت، به پايگاه پنهانى مسلمانان و محل تجمع آنان تبديل گرديد. و «دارالاسلام» ناميده شد.(2)

عمّار، خود شيوه اسلام آوردنش را چنين ياد كرده است:

به طور پنهانى خود را به خانه «ارقم» رساندم تا رسول خدا صلى الله عليه و آله را در آن جا ملاقات كنم، ناگهان با فردى به نام «صهيب بن سنان رومى» رو به رو شدم، از او پرسيدم كه در آن جا چه مى كند و به دنبال چيست؟

صهيب بدون آن كه پاسخ دهد، گفت تو در اين جا چه مى كنى؟

گفتم: آمده ام تا با محمد صلى الله عليه و آله ملاقات كنم و سخنان او را از نزديك بشنوم.

صهيب گفت: من هم به همين منظور آمده ام و چنين تصميمى دارم. سپس با رعايت احتياط، به خانه ارقم وارد شديم و با پيامبر صلى الله عليه و آله به گفتگو پرداختيم و سخنان او را شنيديم، و علاقه مندى خود را براى پذيرش اسلام، آشكار ساختيم، پيامبر اسلام را بر ما عرضه داشت و

ص: 23


1- - ارقم بن عبد مناف بن اسد المخزومى، ر.ك: الاعلام، خيرالدين زركلى، 1/277.
2- - الطبقات الكبرى، 3/171؛ الاصابة فى تميز الصحابه، احمد عسقلانى 1/28؛ الاعلام، 1/277؛ اعيان الشيعه، 8/372.

ما مسلمان شديم.

آن روز را تا شب در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم و شب هنگام و در تاريكى از خانه ارقم بيرون آمديم و هر كدام به خانه خود بازگشتيم.(1)

آل ياسر خانواده ايمان

«عمّار» در شمار مسلمانان در آمد و از همان آغاز صداقت و پشتكار خود را در وادى ايمان نشان داد. او تلاش كرد تا نور ايمان را كه خود يافته بود به پدر و مادرش كه دوره كهولت را مى گذراندند، هديه دهد و اين بزرگترين هديه اى بود كه يك فرزند مى توانست به پدر و مادر خود تقديم كند.(2)

گرايش سريع ياسر و سميّه به اسلام، در پرتو راهنمايى هاى فرزندشان «عمّار» سبب گرديد كه «آل ياسر» در شمار نخستين خانواده هايى به حساب آيند كه به اسلام گرويده اند.(3)

«آل ياسر» تعبيرى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را به كار برده است.

زمانى كه اعضاى اين خانواده تحت شكنجه و فشار مشركان قرار داشتند و در برابر چشم همگان آزار مى شدند تا دست از ايمان واسلام بردارند، پيامبر به آنها فرمود:

«اى آل ياسر! مقاومت كنيد، وعده گاه شما بهشت برين است»(4)

ص: 24


1- - الطبقات الكبرى، 3/187؛ اسدالغابه 4/130؛ تاريخ الاسلام، 3/571؛ اعيان الشيعه، 8/372.
2- - اسدالغابه، 4/130؛ اعيان الشيعه، 8/372.
3- - الطبقات الكبرى، 3/246؛ الكامل فى التاريخ، 2/67؛ اعيان الشيعه، 8/372.
4- - حلية الاولياء، احمد اصبهانى 1/140؛ شرح نهج البلاغه، 13/255؛ البداية والنهاية 3/58.

عمّار در سنگر مسلمانى

اشاره

در سالهاى نخست بعثت كه دعوت به اسلام مخفيانه صورت مى گرفت، مسلمانان نيز تا مدتها، ايمان خود را پنهان مى داشتند تا از آزار و اذيت مشركان در امان بمانند.

در اين دوره، مسلمانان براى انجام عبادت به كوه ها و درّه ها پناه مى بردند.

در يكى از اين روزها، عمّار همراه با تنى چند از مسلمانان، براى اقامه نماز به درّه اى پناه برده بودند، امّا مشركان كه به تدريج از اهداف پنهانى مسلمانان اطلاع يافته بودند، در قالب گروهى به سركردگى «ابوسفيان» خود را به آن جا رسانده، به تمسخر و آزار آنان پرداختند. و اين معمولى ترين عكس العمل مشركان در برابر مسلمانان بود.

يكى از مسلمانان به نام «سعد بن زيد» كه آزار واذيّت مشركان را تاب نياورد، با پرتاب استخوان شترى كه در دسترس او بود، بدزبانيها و آزار آنان را پاسخ داد. در اين درگيرى، يكى از كفّار آسيب ديد و خون از سر وى جارى شد، و اين نخستين خونى بود كه از مشركان

ص: 25

ريخته شد.(1)

پس از سه سال كه از دعوت پنهانى به اسلام سپرى شده بود، دوره دعوت آشكار آغاز گرديد و مسلمانان نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آلهبر آن شدند تا ايمان خود را به اسلام، به طور علنى و آشكار، اعلام نمايند.(2)

اوّلين مسلمانانى كه مسلمانى خود را اعلام داشتند، هفت نفر بودند كه «عمّار» در شمار آنان قرار داشت.(3)

پايدارى در راه ايمان

آنان كه با تاريخ عرب جاهلى آشنايند مى دانند كه اظهار ايمان به اسلام و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلام اعتقاد به توحيد ونفى بتها، در سرزمين حجاز كه در آن عصر مركز شرك و عصبيّت به شمار مى آمد تا چه اندازه مشكل و خطرآفرين بود. البته مسلمانانى كه سالها و ماهها در نهان، تمرين ديندارى و پايدارى و كسب معرفت كرده بودند، با آگاهى تمام از پيامدهاى اظهارات خود، قدم در راه ايمان و دفاع از آن گذاشته بودند.

مشركان كه تا آن روز به طور پراكنده و تنها با برخى از مسلمانان درگير مى شدند، از آن پس با شدّت بيشترى به مبارزه پرداختند.روشهاى مورد استفاده مشركان به تناسب موارد و موقعيتهاى اجتماعى و قبيله اى مسلمانان، متفاوت بود؛ ولى به طور كلّى از شيوه تطميع، تهديد، استهزاء، آزار اجتماعى و انواع شكنجه استفاده

ص: 26


1- - الكامل فى التاريخ، 2/60.
2- - الكامل فى التاريخ، 2/60.
3- - السيرة النبويه، ابن كثير 1/436؛ البداية والنهايه، 3/58.

مى كردند.

هرگاه فردى صاحب نام و از قبيله اى متشخّص، به پيامبر ايمان مى آورد، كسانى چون «ابو جهل» به سراغ او رفته و با زبان خيرخواهى، از وى مى خواستند كه دست از مسلمانى بردارد و پرستش هاى بتها را كه شيوه پدران و نياكان آنان بوده است، رها نسازد.

اگر زبان خيرخواهى نتيجه نمى بخشيد، او را تهديد مى كردند كه اگر از عقيده خود باز نگردد، شرافت و موقعيّت اجتماعى او را از بين خواهند برد! يكى از روشهاى آنان اين بود كه اگر تازه مسلمان اهل كسب و تجارت بود، كار او را از رونق مى انداختند.

در صورتى كه فرد ايمان آورده، از طبقات پائين اجتماعى بود و ثروت و نام و قبيله اى نداشت، كارش دشوارتر مى شد. تحقير و آزار، كمترين كارى بود كه مشركان در حق او روا مى داشتند و شكنجه و كشتن، آخرين رفتارى بود كه دل پركينه مشركان را راضى مى ساخت!(1)

از آن جا كه ثروت و شهرت و قدرت، معمولاً غرور و خودخواهى مى آورد و عقل و وجدان و انصاف را در وجود آدمى تضعيف مى كند، همواره چنين بوده است كه بيشترين ياران پيامبران الهى را افراد ضعيف، بى پناه و تهيدست جامعه تشكيل مى داده اند. و بيشتر افراد ثروتمند و نامدار جامعه نه تنها تمايلى به ايمان نشان نمى داده اند، كه به مبارزه با پيامبران و اهل ايمان بر مى خاسته اند و از توان مالى و

ص: 27


1- - تاريخ يعقوبى، 2/28.

قدرت خود عليه اديان آسمانى بهره مى جسته اند. به همين دليل است كه اهل ايمان در هر عصر - هر چند از نظر روحى مقاوم و پايدار بوده اند - از نظر جسمى و مادّى و اجتماعى بسيار آسيب پذير بوده و در معرض هجمه هاى مختلف قرار داشته اند.

اين چنين بود كه وقتى مسلمانان نخستين، مانند عمّار، خبّاب، ابو فكيهه، صهيب، گرد پيامبر جمع مى شدند و درس ديندارى مى آموختند، مشركان و كافران با نگاههاى تحقيرآميز و حركتهاى موذيانه آنان را آزار مى دادند و با تمسخر اظهار مى داشتند آيا همينها ياران محمد صلى الله عليه و آله هستند كه خدا منّت نهاده و ايشان را به راه راست هدايت كرده است!(1)

زير شكنجه مشركان

پدر و مادر عمار خالصانه اسلام را پذيرفته بودند. اين خانواده - آل ياسر - به طبقه پائين اجتماعى تعلّق داشتند. ياسر اهل يمن بود و در مكّه خويشاوندى نداشت و قبيله هم پيمان او نيز دست از حمايت او برداشته بود.

و «سميّه» نيز كنيزى بى پناه بود كه به همسرى مردى غريب در آمده بود و «عمّار» هر چند داغ بردگى بر تن نداشت، امّا از نام ونوايى نيز برخوردار نبود و ناگزير از راه چوپانى زندگى خود و پدر ومادر پيرش را تأمين مى كرد.

اين عوامل سبب شد تا قبيله بنى مخزوم براى نشان دادن عمق

ص: 28


1- - السيرة النبويه، ابن هشام، 2/33.

كينه خود نسبت به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله به سراغ بى پناه ترين خانواده مسلمان برود و اين خانواده، خانواده عمّار بود!(1)

خانواده ياسر، هم پيمان و تحت حمايت اين قبيله بود. بنابراين از اسلام آوردن اين خاندان سخت ناراحت بودند. پس به خود حق مى دادند كه هر نوع رفتار بازدارنده را در باره اين خانواده به كار گيرند! از اين رو در نيمه روز، كه تابش آفتاب به اوج مى رسيد و گرمى هوا و سوزندگى سنگهاى تفتيده حجاز، گوشت را ملتهب مى ساخت، اعضاى اين خانواده را بر روى سنگهاى داغ مى خواباندند، تا مگر دست از اسلام بردارند.

پيامبر اكرم اين منظره دردآور را مشاهده مى كرد، امّا تعداد يارانش آن اندازه نبود كه بتواند با بنى مخزوم و حاميان مشركشان مقابله كند!

پيامبر صلى الله عليه و آله درد و رنج سميّه، ياسر و عمّار را با تمام وجود حسّ مى كرد، اما تنها كارى كه آن حضرت مى توانست انجام دهد، اين بود كه روح مقاومت و پايدارى را در آنان تقويت نمايد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان مى فرمود: «صبرا آل ياسر فانّ موعدكم الجنّة»(2)

پايدار باشيد و مقاومت كنيد اى خاندان ياسر! زيرا وعده گاه شما بهشت است.

شك نيست كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله مى توانست به اين خانواده، كمكى

ص: 29


1- - الطبقات الكبرى، 3/247.
2- - السيرة النبويه، ابن هشام 1/342؛ الطبقات الكبرى، 3/249؛ حلية الاولياء؛ 1/140؛ تاريخ بغداد، احمد خطيب البغدادى 1/150؛ شرح نهج البلاغه، 13/255؛ السيرة النبوية، ابن كثير 1/494؛ البداية والنهايه، 3/58.

برساند و آنان را از تحمل اين شكنجه ها رهايى بخشد، هرگز كوتاهى نمى كرد. امّا قوانين ناعادلانه و زورگويانه عرب جاهلى، شرايط دشوارى را پديد آورده بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان اجازه نمى داد تا به خانواده ياسر نزديك شوند و به آنان يارى رسانند!

زمانى كه مشركان، مقاومت اين خانواده را مشاهده كردند، براى درهم شكستن اين پايدارى تدبيرى ديگر انديشيدند. آتشى را بر افروختند و آن را به بدن عمّار نزديك كردند تا شايد با شكنجه او، پدر و مادرش دست از اسلام بشويند.

پيامبر كه از اين اقدام خطرناك مشركان اطلاع يافت، دست به دعا برداشت و در باره عمّار چنين دعا كرد:

«اى آتش همان گونه كه براى ابراهيم سرد و سلامت بودى، به عمّار نيز آسيب مرسان»(1) در پرتو دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نقشه مشركان نيز كارساز نيفتاد و نتوانست مقاومت خانواده عمّار را درهم شكند.

ناتوانى «بنى مخزوم» در شكستن مقاومت «آل ياسر» سبب شد تا كينه توزى چون «ابوجهل» نيز به يارى آنان بشتابد و طرحهاى جديدى را براى شكنجه «خانواده ايمان» پيشنهاد كند.

پوشاندن زره آهنى بر تن قهرمانان توحيد و قرار دادن آنان در برابر تابش شديد خورشيد، نگهداشتن ايشان در زير آب تا حدّ خفه شدن، از ديگر روشهايى بود كه عليه اين خانواده به كار مى گرفتند.

ص: 30


1- - الطبقات الكبرى، 3/188؛ اختيار معرفة الرجال، محمد كشى، /30؛ تاريخ الاسلام، 3/57.

اين شكنجه ها نتوانست به ايمان پايدار و واقعى قهرمانان توحيد آسيب برساند، امّا به هر حال مقاومت «آل ياسر» حدّى داشت، به خصوص كه «ياسر و سميّه» پدر و مادر عمّار سنين جوانى را پشت سر گذاشته و در سنّ شصت يا هفتاد سالى ناتوان تر از عمّار بودند.

سرانجام ياسر و سميّه در برابر شكنجه مشركان تاب نياوردند و مانند همه شهيدان راه حق، ايستاده جان باختند.

ياسر و سميّه به لقاى حق شتافتند و به آرامش و سعادت ابدى رسيدند، امّا عمّار كه درد و رنج پدر و مادر را چشيده بود، از داغ اين مصيبت مى سوخت و مشركان اميدوار بودند كه «عمّار» از سرنوشت پدر و مادرش عبرت گرفته باشد!

پيامبر براى تسليت و دلجويى عمّار چنين پيام داد:

«صبرا يا ابى اليقظان، اللهم لا تعذّب احدا من آل ياسر بالنّار»(1)

«شكيبا باش اى عمّار! خداوندا! هيچ يك از خانواده ياسر را به آتش مسوزان.»

گريز از دام مشركان

مشركان، هر لحظه انتظار مى كشيدند تا «عمّار» براى حفظ جان خود، دست از محمّد صلى الله عليه و آله و يارى او بردارد. البته كشتن عمّار براى آنان دشوار نبود، امّا آنان ترجيح مى دادند حتى براى يكبار شاهد بازگشت يك مسلمان از راه اسلام باشند!

ص: 31


1- - السيرة النبويه، ابن هشام، 1/342؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر4/330؛ شرح نهج البلاغه، 20/37؛ اعيان الشيعه، 8/372.

عمّار آموخته بود كه ايمان حقيقى، ايمانى است كه در قلب جاى گرفته باشد واعلام زبانى ايمان، تنها يك نشانه و گواه است.

او مى دانست كه آنچه بر زبان جارى مى شود، زمانى ارزش دارد كه ريشه در درون انسان داشته باشد و چه بسا كسانى كه به ظاهر مدّعى ايمانند، ولى هرگز ايمان در دل آنان رسوخ نكرده است.

«عمّار» يك لحظه به اعماق وجود خود سفر كرد و دريافت كه همچنان به حقانيّت محمد صلى الله عليه و آله و حقيقت توحيد ايمان دارد و كمترين ترديدى در درستى راه خود ندارد، پس هيچ دليلى براى بازگشت از راه ايمان نيافت. راه او روشن بود و او مى بايد مانند پدر و مادرش در راه عقيده، جان خويش را فدا كند. مانند پدر و مادرش شهيد شود.

شهادت يا تقيّه

عمّار براى شهادت آماده بود و چنان كه حوادث زندگى وى نشان مى دهد، هرگز از مرگ نهراسيد.

عمار با خود مى انديشيد آيا جان باختن در راه ايمان، خود يك هدف است يا وسيله اى براى دفاع از ايمان و پيشبرد آن است؟

اگر جان باختن در راه ايمان، يك هدف باشد، پس بايد هرگاه ميان مسلمانان و مشركان و كافران جنگى در گيرد، مسلمانان، بدون اسلحه در ميدان جنگ حاضر شوند تا زودتر كشته شوند و به هدف نهايى برسند! در حالى كه هرگز چنين روشى از نظر عقل و دين پذيرفته نيست بلكه به حكم عقل و دين، انسان با ايمانى كه مورد هجوم كافران و مشركان قرار گرفته است بايد تا جايى كه مى تواند از جان و

ص: 32

مال و زندگى خود دفاع كند و تمام همّتش از بين بردن دشمن مهاجم باشد، نه تسليم شدن و جان باختن!

به كار گرفتن حيله و نيرنگ در هر جايى نادرست و نكوهيده است، جز در جنگ كه نشان هشيارى و خردمندى است.

«عمّار» اكنون از خود مى پرسيد، براستى تكليف چيست؟ آيا من اكنون در برابر يك جنگ رسمى قرار ندارم و آيا تا به حال دشمن از كشتن اهل ايمان باكى داشته است! آيا در اين نبرد نابرابر حق دارم از يك حيله جنگى استفاده كنم؟ آيا حق دارم، به ظاهر، ايمان خود را انكار كنم؛ ولى در دلم، همچنان بر ايمان پايدار باشم!

«عمّار» در تفكّر ژرفى فرو شده بود و گويى راه جديدى براى خلاص شدن از دام مشركان پيدا كرده بود.

او تصميم گرفت مشركان را فريب دهد و به صورت لفظى و زبانى بگويد دست از محمد صلى الله عليه و آله برداشته است، ولى در قلبش به او وفادار باشد.

اين تصميم با اين كه عاقلانه مى نمود، امّا تصميم خطرناكى نيز بود، چرا كه تا آن روز، چنين وضعى براى مسلمانان پيش نيامده بود تا حكم آن را از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بپرسند و با اطمينان و يقين قدم در آن راه بگذارند.

«عمّار» در يك تفكّر درونى به اين نتيجه رسيده بود و به مشركان اعلام كرد، دست از شكنجه و آزار من برداريد، زيرا من دست از يارى محمّد صلى الله عليه و آله برداشتم.

مشركان كه در انتظار آن لحظه بودند، خشنود شدند، او را رها

ص: 33

ساختند.

عمّار با تنى رنجور و دلى دردمند از مرگ مظلومانه پدر و مادر، از مشركان فاصله گرفت، ولى چگونه مى توانست با مسلمانان ملاقات كند؟ آيا پيامبر صلى الله عليه و آله او را خواهد پذيرفت و آيا مسلمانان باور خواهند كرد كه او همچنان بر ايمان قلبى خود پايدار است؟ آيا اين رفتار او، مسلمان بودنش را زير سؤال نبرده است و...!

بين مسلمانان در باره او، نظريات متفاوتى پيدا شد، اما بيشتر آنان بر اين گمان بودند كه روش عمّار درست نبوده است.

داوريهاى زود هنگام

برخى مسلمانان كه زودتر از ديگران، خبر رهايى عمّار از دام مشركان را شنيده واز ماجرا اطلاع يافته بودند، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله اظهار داشتند كه عمّار از دين برگشته است!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بس كنيد! زيرا وجود عمّار سرشار از ايمان به خداست، ايمان با گوشت و خون او در آميخته است.

در همين گفتگو بودند كه عمّار به جمع مسلمانان پيوست، امّا آثار اندوه و نگرانى در چهره اش پيدا بود و مى گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد، چه شده است؟

عمّار پاسخ داد: خبر ناگوارى دارم! مشركان مرا شكنجه كردند و از من خواستند تا نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله ابراز بى اعتقادى كنم و دست از توحيد بردارم تا درخواست آنان را اجابت نكردم، دست از من برنداشتند!

ص: 34

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: در آن هنگام كه آن كلمات را بر زبان جارى ساختى، قلبت چگونه بود؟

عمّار گفت: قلبم به خدا و رسولش ايمان داشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله با دستان خويش اشك از چشمان عمّار زدود و فرمود: عمار رهايى يافت، اى عمّار اگر دوباره به دام افتادى باز هم چنين كن.(1)

سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله از نگرانى واضطراب عمّار كاست، ولى آنچه زمينه را براى كمترين سؤال و جواب باقى نگذاشت و مسأله را كاملاً روشن ساخت، نزول اين آيه بود: «مَنْ كَفَرَ بِاللّه ِ مِنْ بَعْدِ ايمَانِهِ الاّ مَنْ اُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالايمَانِ»(2).

آنچه از آيه استفاده مى شود اين است كه اگر كسى تحت فشار و اجبار و تهديد و شكنجه كافران، اظهار بى ايمانى كند، در حالى كه قلبش بر ايمان پايدار و مطمئن باشد، اظهار زبانى او، كفر به حساب نمى آيد و خشم الهى را در پى ندارد.

نزول اين آيه هم يك دشوارى اجتماعى صدر اسلام را برطرف كرد و مسلمانان را از فرو افتادن در كشمكشها و بگومگوها، بيرون كشيد وهم يك موضوع اعتقادى و تكليف دينى جديد را روشن ساخت كه عبارت بود از «جواز تقيّه»

ص: 35


1- - حلية الاولياء 1/140؛ اختيار معرفة الرجال /35، اسدالغابه 4/131؛ الكامل فى التاريخ، 3/67؛ اعيان الشيعه، 8/373.
2- - النحل /106.

تقيّه شيوه اى براى استمرار راه

آنچه عمّار براى رهايى از دست مشركان انجام داد، هر چند در ابتدا رفتارى مبهم و نگران كننده به نظر مى رسيد و حتى خود او درباره درستى راهى كه در مقابله با آزار و شكنجه مشركان انتخاب كرده بود، چندان يقين نداشت، امّا از آن جا كه ايمان و دين باورى به اعماق وجود عمّار راه يافته بود، نه تنها مورد انكار وحى قرار نگرفت بلكه به عنوان يك روش براى استمرار و پايدارى در مسير حق شناخته شد.

شخصى به نام «عبداللّه بن عجلان» از امام صادق عليه السلام مى پرسد: با توجّه به اين كه «ضحاك» حاكم كوفه شده است، چه بسا با عداوتى كه او نسبت به على عليه السلام دارد، مردم را وادارد كه از على عليه السلام بيزارى بجويند! وظيفه شيعه در اين ميان چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: وظيفه اين است كه شيعه همان راهى را برود كه عمّار پيمود. عمّار به ظاهر، از حق تبرّى جست، ولى در قلب خود به آن ايمان داشت.(1)

فرد ديگرى از امام صادق عليه السلام پرسيد: هرگاه، در مورد ولايت على عليه السلام تحت فشار قرار گيريم و مخيّر شويم ميان انتخاب يكى از دو راه - كشته شدن يا برائت جستن از على عليه السلام، وظيفه چيست؟ به نظر

مى رسد بايد به كشته شدن تن دهيم، ولى از على عليه السلام برائت نجوييم.

ص: 36


1- - بحارالانوار، 75/408.

امام عليه السلام فرمود: نه، به خدا سوگند! وظيفه شما در چنين مواردى همانند وظيفه عمّار است و بايد به شيوه او عمل كنيد.(1)

مانند اين روايات در منابع حديثى بسيار است كه فقط نمونه اى از آن را ياد كرديم.

«تقيّه»، نه «نفاق»

«تقيه» همان روشى است كه عمّار به كار گرفت و نياز به شرايط يا شرايطى نظير وضعيت او دارد.

ممكن است كسانى از اين روش - تقيّه - سوء استفاده كنند يا آن را به شكل نادرستى و يا در شرايط نامناسب به كار گيرند. البته سوء استفاده از تقيّه و استفاده نادرست از آن، دليل غلط بودن اصل تقيّه نيست، زيرا از ساير اصول و روشهاى صحيح نيز گاهى سوء استفاده مى شود، مانند اصل ايمان واظهار توحيد كه امرى صحيح و بايسته است ولى برخى از روى ريا يا نفاق اظهار ايمان مى نمايند، يا اصل «جهاد» كه درى از درهاى بهشت است، امّا برخى از سلطه جويان يا طغيانگران، آگاهانه و فريبكارانه نام حركتهاى قدرت طلبانه خود را «جهاد» مى گذارند.

امكان سوء استفاده از روشهاى صحيح، باعث نمى شود كه اصل آن روش نادرست شناخته شود، بلكه وظيفه عالمان و اسلام شناسان است كه در هر زمينه، گونه هاى صحيح را از ناصحيح تفكيك كنند.

اكنون در مورد «تقيه» نيز بايد چنين كرد، زيرا «تقيه» غير از «نفاق» و

ص: 37


1- - همان، 75/393 و 430.

«دورويى» است. «تقيه» براى گريز از تكليف نيست، بلكه براى انجام دادن يك تكليف برتر است.

«تقيه» براى فرار از «شهادت در راه خدا» نيست، بلكه راهى براى گريز از «مردنِ بى تأثير يا كم تأثير» است، روشى براى «ماندن» و تلاش بيشتر در راه دين. انتخاب مرگى مؤثرتر و ثمربخش تر براى ايمان و عقيده است.

همان طور كه «عمّار» از مردن زير شكنجه مشركان خود را رهايى بخشيد و در جنگهاى مختلف از اسلام و پيامبر دفاع كرد و سرانجام هم آگاهانه «شهادت» و «مردن در راه حق و حقيقت» را برگزيد.

«تقيّه» يك شيوه در نبرد با دشمنان است، نه يك پوشش براى راحت طلبى و تكليف گريزى و فريب دادن صالحان.

«تقيّه» در مقابل دشمنان و منافقان و جاسوسان به كار مى رود، نه در برابر اهل ايمان. «تقيّه» كارى است همانند عقب نشينى موقّت رزمندگان در جبهه نبرد، براى تجديد قوا وانجام حمله اى جديد با هماهنگى بيشتر. بنابراين اگر كسى از رزمندگان در جبهه نبرد به خاطر ترس و تكليف گريزى، عقب نشينى كند و سنگر را خالى سازد، خيانت كرده است و نمى تواند آن را توجيه كند. اگر عقب نشينى او با نيّت فرار نباشد و هدف او تجديد قوا و تغيير موضع باشد، توجيه پذير و شايسته تقدير است.

«تقيه» هم دقيقا چنين ويژگى را دارد يعنى؛ هرگاه تقيه باعث آسيب ديدن دين و مقدسّات بشود، تقيه نخواهد بود و فرار از تكليف است، ولى هرگاه باعث تقويت دين و جامعه دينى شود و ضررى

ص: 38

جبران ناپذير به وجود نياورد، نه تنها قابل قبول مى باشد كه گاه يك تكليف شرعى و ضرورت عقلى است.

ص: 39

دفاع از اسلام، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله

اشاره

«عمّار» كه توانسته بود با استفاده از روش «تقيه» از دام مشركان رهايى يابد، در مراحل بعد، پايدارى خود را در ايمان به خدا و پيامبر و دفاع جانانه از اسلام و پاسدارى از پايه هاى دين نشان داد و جاى كمترين ترديدى را باقى نگذاشت و اثبات كرد كه به راستى: «ايمان سرتاپاى او را در بر گرفته و سراسر وجودش از اعتقاد به خداوند لبريز است»(1)

در جنگ بدر

در نخستين تهديد جدّى، رسمى و گسترده كه از سوى مشركان مكّه متوجّه اسلام و مسلمانان شد، عمّار به عنوان يك رزمنده فعّال و مدافع نيرومند، حضورى چشمگير داشت.

در اين دفاع نابرابر، مشركان از امكانات و تجهيزات فراوان جنگى و نيروى انسانى بيشتر و جوانتر برخوردار بودند، تعداد نيروهاى دشمن كه از مكّه به سوى مدينه حركت كرده بودند 950 مرد جنگى

ص: 40


1- - الاستيعاب 2/479؛ شرح نهج البلاغه، 10/104.

بود كه ششصد تن از آنان زره به تن داشتند و صد اسب(1) - و بنا به نقلى چهارصد اسب -(2) نيز در اختيار آنان بود.

ولى مسلمانان كه 313 نفر بودند و تنها دو يا سه اسب و هفتاد شتر داشتند، به طورى كه هر دو نفر يا سه نفر تنها مى توانستند از يك شتر براى طى مسافت و حمل امكانات مورد نياز بهره جويند(3).

در اين ميان «عمّار» و «عبداللّه بن مسعود»به صورت مشترك يك شتر داشتند.(4) و همين سادگى و بى پيرايگى بود كه از نگاه دشمن شگفت آور و تهديد كننده مى نمود، چرا كه دشمن، صلابت و اعتماد به نفس را در سپاه اسلام مشاهده مى كرد.(5)

اعتماد پيامبر به عمّار بدان پايه بود كه وقتى آن گرامى، وى و عبداللّه بن مسعود را براى كسب خبر از موقعيت و توان نيروى مهاجم به سمت جبهه دشمن روانه داشت، آنان در پايان اين مأموريت، پيام اميدوار كننده اى را آوردند و اظهار داشتند :

«روحيه دشمن بسيار ضعيف و سعيشان بر آن است كه از هر حركت و واكنشى كه موقعيت آنان را به خطر اندازد، جلوگيرى كنند، حتى از شيهه اسبها نيز ممانعت به عمل مى آورند و از سوى ديگر شرايط جوّى اردوگاه آنان نيز نامساعد است و آسمان بر آنان به شدّت

ص: 41


1- - شرح نهج البلاغه 14/103؛ السيرة النبويه، ابن هشام 2/321؛ تفسيرالقمى، على قمى 1/263.
2- - تفسير قمى 1/263.
3- - السيرة النبويه 2/264؛ شرح نهج البلاغه، 14/90-88.
4- - شرح نهج البلاغه، 14/88.
5- - تاريخ طبرى 2/146.

مى بارد».(1)

عمّار در اين جنگ علاوه بر آن كه ديدبانى مورد اعتماد و زيرك به شمار مى آمد، به نبرد با مهاجمان نيز پرداخت و برخى از سران شرك؛ مانند «عامر حضرمى» و «حارث بن زمعه» و سردار شجاع طايفه «بنى عمرو بن تميم» را از پا در آورد(2).

برخى مورّخان علاوه بر موارد ياد شده، هلاكت «ابو قيس بن فاكه»(3) و نيز «على بن امية بن خلف»(4) را نتيجه ضربات مؤثّر عمار دانسته اند.

در اين نبرد، يكى از مشركان به نام «ابوالعاص بن نوفل» به دست «عمّار» به اسارت در آمد. با اختيارى كه به عمّار داده شد، «ابوالعاص» را به مشركان برگردانيد و در عوض پسر عموى خود را كه اسير مشركان بود آزاد ساخت.(5)

ص: 42


1- - شرح نهج البلاغه، 14/117.
2- - السيرة النبويه، ابن هشام، 2/365.
3- - همان، 2/269.
4- - السيرة النبويه 2/372 - شرح نهج البلاغه 14/212.
5- - شرح نهج البلاغه، 14/201.

محل تصوير

ص: 43

در نبرد احد

پس از جنگ دفاعى «بدر»، تا آغاز نبرد «احد» غزوه ديگر در سال دوم هجرى رخداد كه، عمّار در آن غزوه نيز حضور داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله را همراه با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان، همراهى كرد. از اين غزوه در منابع تاريخى با عنوان «ذى العُشيره» ياد شده است كه در نهايت به انعقاد پيمان صلحى با قبيله «بنى مدلج» منتهى گرديد.

پس از اين غزوه، مهمترين رخداد تاريخ اسلام، لشكر كشى گسترده مشركان مكّه به مدينه بود كه براى جبران شكست احد و كشتگان فراوان صورت گرفت.

در اين جنگ شرايط دشوارى براى مسلمانان پديد آمد و گروه زيادى از مسلمانان در نتيجه شرايط دشوار و تبليغات روانى دشمن، گرفتار سردرگمى و پراكندگى شدند.

مسلمانانى كه در اين جنگ شركت داشتند، از نظر ايمان و ثبات فكرى مرتبه اى والا داشتند.

در روايتى چنين آمده است كه در جنگ «احد» عمّار خود را سپر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد و پيشاپيش آن حضرت با مهاجمان مى جنگيد. جبرئيل امين به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

«بَشِّرهُ بالجنّة، حُرِّمَتْ النّارُ على عَمّار»(1)

عمار را به بهشت بشارت ده، زيرا آتش بر او حرام شده است.

ص: 44


1- - المستطرف، محمد ابتيهى 1/166؛ الغدير، 9/28.

محل تصوير

ص: 45

در جنگ ذات الرُّقاع

چهار سال از هجرت سپرى مى شد كه به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد، سه طايفه «بنى محارب»، «غطفان» و «بنى ثعلبه» در تدارك نيرو و تجهيزات هستند تا به مسلمانان حمله كنند.

با دريافت اين خبر، پيامبر صلى الله عليه و آله مصمم گرديد تا قبل از تجهيز و سازمان يافتن دشمن، به سوى آنها حركت كند و مانع هجوم شان به مدينه شود. از اين رو چهارصد - و به نقلى هفتصد - نفر را براى متلاشى كردن قواى دشمن به سرزمين «نجد» فرستاد.

اين طرح پيشگيرى موفقيت آميز بود و قبائل مهاجم، متلاشى شدند.

سپاه اسلام به سوى مدينه بازگشت و شب هنگام در ميانه راه توقّف كرده، به استراحت پرداختند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله، از ياران خود خواست، كسانى كه داوطلب نگهبانى شب هستند، آمادگى خود را اعلام دارند.

دو نفر گام پيش نهادند، «عمار» از «مهاجران» و «عُبّاد بن بُشر» از انصار.

البته، اين نگهبانى، چندان هم بى خطر و بى تهديد نبود، زيرا شوهر يكى از زنان اسير شده، سپاه اسلام را تعقيب كرده بود تا در فرصتى مناسب، از مسلمانان انتقام بگيرد.

نيمه هاى شب كه همه نيروها در خواب بودند و نوبت نگهبانى با «عبّاد بن بُشر» بود، او مشغول نماز شد كه مورد اصابت نخستين تير دشمن قرار گرفت، امّا او نماز را ادامه داد و درد تير را تحمل كرد،

ص: 46

مدّت زيادى نگذشت كه دومين تير و سوّمين تير به سوى او رها گرديد، «عبّاد» نماز را به سرعت تمام كرد و «عمّار»را به يارى طلبيد و دشمن را وادار به گريز كرد.(1)

ص: 47


1- - الكامل فى التاريخ، 2/174؛ كحل البصر، عباس قمى، 236.

در نبرد با احزاب

يكى از بزرگترين رويارويى هاى كافران و مسلمانان در سال پنجم هجرى صورت گرفت. در اين سال تمام گروهها و قبائل مخالف اسلام، با همه ناهمگونى و ناهمسازى هايى كه با يكديگر داشتند، براى از ميان برداشتن اسلام و مسلمانان، با هم همدل وهم پيمان شدند و نيروى انسانى و تجهيزات جنگى بزرگى را فراهم آوردند.

محرّك اصلى اين نبرد، يهوديان وسران قبيله «بنى نضير» بودند كه به سراغ سران قريش رفتند و آنان را براى از ميان بردن «حكومت مدينه» و «جامعه مسلمانان» تشويق نمودند.

مشركان مكّه كه از جنگ با مسلمانان خسته و از پيروزى بر ايشان نااميد بودند، به وعده ها و اميدهاى «بنى نضير» فريفته نمى شدند، تا اين كه سران بنى نضير پرده از طرح خائنانه خود برداشتند و گفتند كه در شهر مدينه يارانى دارند. زيرا يهوديان «بنى قريظه» كه به ظاهر با محمد صلى الله عليه و آله پيمان دفاعى بسته اند، در شرايط حساس، پيمان را ناديده گرفته و از داخل مدينه به همكارى با آنان خواهند پرداخت.(1)

وقتى مشركان مكّه از طرح جدّى و كاملاً همه جانبه يهود و تصميم قاطع آنان با خبر شدند، اميدوار شده، آمادگى خود را براى نبردى ديگر واقدامى نهايى عليه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش اعلام نمودند.

علاوه بر مشركان قريش، قبيله هاى غطفان، بنى سليم و بنى اسد

ص: 48


1- - المغازى، محمد واقدى، 2/441.

نيز داوطلب شدند تا در اين يورش گسترده عليه مسلمانان شركت كنند.(1)

خبر شكل گيرى و حركت احزاب مختلف شرك و كفر، براى نبرد با مسلمانان به مدينه رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان براى دفاع از دين و كيان خود به چاره جويى و به مشورت با اهل تجربه پرداختند.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست تا مسلمانان در طريق پيمودن مراتب ايمان و معنويت و ابراز خلوص خويش، همكارى و هم فكرى را با بهره گيرى از دانش و توان جمعى تجربه كنند. از اين رو موضوع چگونگى دفاع در برابر احزاب را به مشورت گذاشت.

هر يك از مسلمانان براساس تجربه ها و شنيده هاى رزم و رزم آورى و شيوه دفاع در داخل و خارج شهر، نظرياتى را ابراز داشتند. از آن ميان پيشنهاد سلمان پذيرفته شد و مسلمانان مصمّم شدند تا با حفر خندقى طولانى در اطراف مدينه، جلوى نفوذ دشمن را سدّ كنند و از داخل شهر به دفاع بپردازند.(2)

هر چهل ذراع به ده نفر واگذار گرديد و پيامبر، خود اولين كلنگ را براى حفر خندق بر زمين زد.(3)

عزم و تلاش بى امان مسلمانان در حفر خندقى به طول 12000 ذراع (نزديك به پنج و نيم كيلومتر) و عرض پنج متر، با ابزار و با امكاناتى بسيار ابتدايى، نشان دهنده عمق ايمان آنان بود و «عمّار» در

ص: 49


1- - همان 2/443.
2- - تاريخ طبرى، 2/224.
3- - المغازى، 2/445.

ميان مؤمنان، يكى از پرتلاش ترين آنها بود.

عمّار همچنان در كار حفر خندق و انجام وظيفه سر از پا نمى شناخت. پيامبر صلى الله عليه و آله كه از قسمتهاى مختلف خندق بازرسى مى كرد و پيشرفت كار را زير نظر داشت و به مسلمانان خسته نباشيد مى گفت، عمّار را در آن حال با سر و صورت و لباس پرخاك مشاهده كرد. به او نزديك شد و با دست خود، خاكها را از لباس او زدود.

اين رفتار، به طور طبيعى تأثيرى بسيار عاطفى بر روح عمّار گذاشت و خستگى را از ياد او برد، امّا پيامبر در چنين شرايطى، تنها تلاش عمّار و لباسهاى خاك آلوده او را نمى ديد و تنها به اين خاطر او را مورد لطف و محبت قرار نمى داد، بلكه در سيماى عمّار ، پايمردى و صلابت ايمان را مى ديد و اين كه سرانجام چگونه در راه ايمان وعقيده خويش به شهادت خواهد رسيد. از اين رو در همان لحظاتى كه خاك لباسهاى عمّار را مى زدود جملات عجيبى با او در ميان گذاشت كه خود جلوه ديگرى از جلوه هاى نبوّت پيامبر و تأييدى ديگر بر ايمان راستين عمّار بود.

پيامبر به عمّار فرمود: بؤس ابن سميّه! تقتله فئة باغية(1)

واى بر فرزند سميّه، كه گروهى ستمكار او را خواهند كشت!

ص: 50


1- - السيرة النبويه، ابن كثير، 2/307.

ص: 51

محل تصوير

ص: 52

در فتح مكّه

حضور توانمند مسلمانان در مدينه و پايمردى آنان در برابر هجومهاى پى در پى مشركان، گسترش روزافزون اسلام و گرايش گروهها و قبايل مختلف را به توحيد و يكتاپرستى، يكى پس از ديگرى، براى مسلمانان پديد آورد تا آن جا كه در دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى، فتح مكّه در دستور كار مسلمانان قرار گرفت. آنان به همين منظور از مدينه خارج شدند و زمانى كه در «مرالظهران» فرود آمدند شمارشان به ده هزار نفر رسيده بود.(1)

مسلمانان ده روز پس از حركت از مدينه، دژ محكم شرك را فتح كردند و مكّه را براى هميشه پايگاه توحيد قرار دادند چنان كه ابراهيم عليه السلام چنان كرده بود.(2)و در همان روز على عليه السلام پا بر شانه هاى

رسول خدا صلى الله عليه و آله نهاد و بتها را سرنگون ساخت.(3)

فتح مكّه در حقيقت بازگشت مهاجران به خانه و كاشانه خود بود زيرا آنان سالهاى سال ناگزير شده بودند در غربت و تهيدستى و به دور از شهر و خانه خود زندگى كنند.

بازگشت مقتدرانه به مكّه، براى عمّار، معنايى فراتر از اين نيز داشت، زيرا او به سرزمينى باز مى گشت كه پدر و مادرش در آن جا به دست زورمداران قريش به شهادت رسيده بودند. ديدن دوباره

ص: 53


1- - الطبقات الكبرى، 2/135؛ تاريخ طبرى، 2/328.
2- - تاريخ طبرى، 2/343.
3- - بحارالانوار، 100/384.

جايگاه شكنجه آن دو، براى «عمّار» دشوار بود، ولى آنچه او را تسلّى مى داد، مشاهده ذلّت و خوارى سران شرك بود كه شكوه و قدرت ديرينه را از دست داده و از كرده هاى گذشته خويش شرمسار و سرافكنده بودند. آنان هر لحظه منتظر آتش خشم و انتقام جوئى مسلمانان بودند، ولى ناباورانه رحمت و لطف پيامبر صلى الله عليه و آله و گذشت مسلمانان را به چشم خود ديدند. بوى مهربانى پيامبر در كوچه هاى مكّه پيچيد و صداى دعوت و دوستى به جانها رسيد. گردنكشان اسير شده قريش هم آزاد شدند.

فقط پنج يا هشت نفر از مشركان شرور و كينه توز در زير لواى رحمت اسلامى جاى نگرفتند. سنگينى جرم اين چند نفر چندان بود كه پيامبر آنان را از حكم عمومى بخشايش، استثنا كرد و از مسلمانان خواست تا هر جا آنان را يافتند، كيفر كنند.

«عبداللّه بن خطل» يكى از آن چند نفر بود كه به دست عمّار از پاى درآمد.(1) وى نخست اظهار مسلمانى كرده بود. پس از آن، پيامبر او را به همراه يكى ديگر از مسلمانان براى جمع آورى زكات فرستاد. «ابن خطل» پس از گردآورى زكاتها، رفيقش را كشت و اموال را تصاحب كرد و به مكّه گريخت. سپس از اسلام بيزارى جست و به روش مشركان اعلام وفادارى كرد. و اشعارى در مذمّت رسول خدا سرود تا دو كنيز آوازه خوانش در مجالس شراب خوارى، آن اشعار را براى ديگران بخوانند.(2)

ص: 54


1- - الكامل فى التاريخ، 2/248؛ شرح نهج البلاغه، 18/14.
2- - شرح نهج البلاغه، 18/14.

حركتهاى موزيانه و كينه توزانه ابن خطل عليه پيامبر صلى الله عليه و آله چيز تازه اى نبود و بسيارى از ديگر مشركان نيز چون او با پيامبر رفتارى ناپسند داشتند. از آنچه حساب «ابن خطل» را از ساير مشركان جدا مى ساخت، خيانت بى شرمانه او به مسلمانان و كشتن ناجوانمردانه رفيق و همراه خود بود.

در تبوك

غزوه تبوك، آخرين رويارويى مسلمانان با مهاجمانى بو دكه در زمان حيات رسول خدا، كيان اسلام و مسلمانان را هدف قرار داده و كمر به نابودى اسلام بسته بودند.

نهمين سال هجرت پيامبر فرا رسيده بود، گردنكشان بر جاى خود نشانده شده، تهاجمهاى داخلى عليه مسلمانان كمتر شده بود، امّا در اين ميان خبر حركت سپاه روم به قلمرو مسلمانان و سرزمين هايى كه، جزو متصرّفات اسلامى شناخته مى شد، منتشر گرديد.

اين تهاجم، با همه موارد پيشين تفاوت داشت، زيرا مهاجمان رومى، به تجهيزات و نيروى رزمى گسترده متّكى بودند و همين ويژگى باعث مى شد تا منافقان اميد تازه اى پيدا كنند و به شايعه پراكنى و تضعيف روحيه مسلمانان بپردازند.

با رواج شايعه ها، پيامبر اكرم، عمّار را فراخواند و به او مأموريت داد تا با شايعه پردازان برخورد كند و آنان را از تضعيف روحيه مسلمانان باز دارد. عمّار چنين كرد و در مأموريت خود موفق شد بهطورى كه برخى از شايعه پردازان، به حضور پيامبر رسيدند و طلب

ص: 55

بخشايش كردند.(1)

غزوه تبوك، هرچند به رويارويى سپاه اسلام با لشكر روم منتهى نشد، امّا اين بخش از تاريخ نشان مى دهد كه «عمّار» آن مؤمن رهيده از شكنجه مشركان، چنان در ايمان خود به اسلام و پيامبر صادق بود كه تا آخرين حركتهاى دفاعى پيامبر صلى الله عليه و آله يار و همراه آن حضرت بود.

ص: 56


1- - السيرة النبويه، ابن هشام، 4/168.

فعاليتهاى اجتماعى - دينى

اشاره

عمّار، در زندگى خود نشان داد كه تنها يك رزمنده نيست، بلكه او علاوه بر حضور در ميدانهاى رزم و دفاع، عنصرى سازنده و فعّال است.

طرح بناى مسجد قبا

زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت كرد، پس از عبور از مناطق دشوار، در روز دوشنبه 12 ربيع الاوّل به محلّه «قُبا» رسيد كه فاصله چندانى با مدينه نداشت.(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله براى ورود به شهر مدينه تعجيل نكرد و مصمّم بود تا مدّتى را در «قبا» توقّف كند.

استقبال مردم مدينه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرشور بود، به طورى كه حتى «كلثوم بن الهدم» بزرگ قبيله آن ديار، رسول خدا را به خانه خود دعوت كرد.(2)

ص: 57


1- - «قبا» در دو ميلى مدينه قرار داشته است؛ معجم البلدان، ياقوت حموى، 4/304.
2- - السيرة النبويه، ابن هشام، 2/138.

شرايط مسلمانان در مدينه، با شرايطى كه در مكّه داشتند، تفاوت بسيار داشت. سايه سنگين جاسوسان و مراقبان قريش، در اين جا احساس نمى شد. مسلمانان راحت تر و آسوده تر بودند و غير مسلمانان نيز در فضايى آرامتر مى توانستند به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آلهگوش فرا دهند.

فضا و شرايط جديد، نشستهاى بزرگترى را فراهم مى آورد و مراسم نماز با افراد بيشترى برگزار مى شد، بنابراين مسلمانان براى نيايش و نشستهاى علمى و معرفتى و استفاده از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آلهبه مكانى وسيع تر و اختصاصى نياز داشتند.

عمار، طرح ساختن بنايى را براى اين منظور پيشنهاد كرد(1) و مسلمانان با مشورت و هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله به فراهم آوردن مصالح اوليه مسجد پرداختند.

از منابع تاريخى چنين استفاده مى شود كه عمّار هم در ارائه طرح و هم اجراى ساخت اين بنا كه به عنوان اولين مسجد شناخته شد و «مسجد قُبا» نام گرفت، نقشى ويژه و ممتاز داشته است.

نخستين سنگ بناى اين مسجد را، رسول خدا بنيان نهاد و عمّار با يارى ديگر مسلمانان ساخت آن را به پايان رساندند.(2)

در بناى مسجد مدينه

تجربه بناى مسجد قُبا و آثار و نتايج خوش آن سبب شد تا پيامبر

ص: 58


1- - اسدالغابه، 4/133؛ المستدرك، 3/434.
2- - همان؛ وفاء الوفاء، على سمهودى، 1/250؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم، جعفر مرتضى عاملى، 2/330.

در همان روزهاى نخست ورود به مدينه، جايى را براى گرد هم آيى و انجام مراسم دينى و عبادى مسلمانان اختصاص دهد. پس قطعه زمينى را كه شتر پيامبر در آغاز ورود به مدينه، آن جا درنگ كرده بود، به ده دينار خريدارى كرد و با همّت همه مسلمانان، مسجد مدينه بنا گرديد. در ساخت اين مسجد، حتّى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله، تلاش مى كرد

و سنگها را از اطراف براى چيدن ديوارها، حمل مى نمود. فردى از مسلمانان به نام «اسيد بن حضير» به پيامبر صلى الله عليه و آله، عرض كرد: اجازه

بدهيد، ما سنگها را بياوريم و شما زحمت نكشيد! پيامبر فرمود: اگر مى خواهيد در ساختن مسجد سهيم باشيد، برويد و سنگ ديگرى بياوريد.(1)

حضور پيامبر در ساختن مسجد، باعث تشويق و دلگرمى ساير مسلمانان شد، به طورى كه يكى از مسلمانان چنين سرود:لئن قعدنا والنبى يعمل

فذاك منّاالعمل المضلّل(2)«اگر ما بنشينيم و پيامبر كار و تلاش كند. آن گاه رفتار ما، رفتارى گمراهانه خواهد بود.»

بديهى است كه همه مسلمانان در اين گونه كارها تلاش يكسان نداشتند، برخى مانند عمّار بيش از حد كار مى كردند و سنگها را دوچندان كه ديگران حمل مى كردند، بر مى داشتند(3) و برخى به

ص: 59


1- - اعلام الورى، طبرسى، 1/159؛ بحارالانوار، 19/112؛ موسوعة التاريخ الاسلام، محمد هادى يوسفى، 2/24.
2- - السيرة النبويه، ابن هشام، 2/141؛ السيرة النبويه، ابن كثير، 2/302.
3- - وقعة صفين، نصر منقرى /324.

دلايل مختلف بايد و شايد تن به كار نمى دادند.

در منابع تاريخى آمده است عثمان بن عفّان كه بعدها سومين خليفه مسلمانان شناخته شد، از جمله كسانى بود كه براى شركت در چنين كارهايى، علاقه اى از خود نشان نمى داد؛ زيرا خوش نداشت كه لباسش به گرد و غبار آلوده شود. كناره گيرى و پرهيز عثمان از كارهاى دشوار ساختمانى، باعث شد تا عمّار اين اشعار را كه از على عليه السلام شنيده بود، با صداى بلند بخواند:

لا يستوى من يعمر المساجد

يدأب فيها قائما و قاعدا

و من يرى عن الغبار حائدا

يعنى؛ آنان كه به ساختن مساجد مى پردازند و به طور مداوم - ايستاده و نشسته - به كار و تلاش مى پردازند با كسانى كه از گرد و غبار پرهيز دارند، برابر نيستند!

عثمان با شنيدن اين اشعار، ناراحت شد و عمّار را مورد ملامت و تهديد قرار داد كه البته پيامبر به دفاع از عمّار پرداخت و او را مورد لطف قرار داد.(1)

لطف و عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله به عمّار به دليل صداقت و بى ريايى او بود، وقتى او دو برابر ديگران، سنگها را در بغل مى گرفت و به سمت بناى مسجد مى آورد، پيامبر به او فرمود: اى ابا اليقظان بر خودت سخت مگير!

عمّار گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله دوست دارم در ساختن اين مسجد

ص: 60


1- - السيرة النبويه، ابن هشام، 2/143؛ السيرة النبويه، ابن كثير 2/307؛ بحارالانوار، 28/281.

نقش بيشترى داشته باشم!

پيامبر صلى الله عليه و آله از سر محبت، دستى به شانه عمّار زد و فرمود «انّك من اهل الجنة» تو بهشتى هستى و كشندگان تو ستمكارند.(1)

در تبليغ و پيام رسانى

با پيشرفت برنامه ها و اهداف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروههاى بيشترى

به اسلام گرايش يافتند و رسول خدا نيز كار تبليغ دين را به ساير مناطق گسترش داد و از نيروهاى كاردان و كارآمد در رساندن پيام خود به پادشاهان و سران قبايل بزرگ و شخصيتهاى دينى بهره جست.

عمّار از جمله كسانى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را براى اين مهمّ برگزيد. از جمله پيام خود را به او سپرد(2) تا به «حارثة بن علقمه» اسقف(3) مسيحيان نجران، برساند.

نجران منطقه وسيعى بود كه شامل هفتاد دهكده مى شد و در نقطه مرزى حجاز و يمن قرار داشت.(4)

اهميّت و گستردگى اين منطقه، سبب شد تا پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به

اسلام دعوت نمايد.

به دنبال اين دعوت، بزرگان و روحانيان مسيحى نجران به مدينه آمدند تا از نزديك با رسول خدا صلى الله عليه و آله مذاكره كنند. آنان پس از يك

ص: 61


1- - اعيان الشيعه، 8/373؛ معجم البلدان، 4/303؛ السيرة الحلبيه، على حلبى، 2/54.
2- - تاريخ يعقوبى، 2/78؛ بحارالانوار، 20/383.
3- - اسقف، معرّب كلمه يونانى «اپسكوپ» به معناى نگهبان و ناظر است و منصبى است روحانى و عامى در ميان مسيحيان كه كار پاسدارى از مسيحيّت را برعهده دارد.
4- - معجم البلدان، 5/266.

نشست، موضع روشنى ابراز نكردند، به اين دليل پيامبر به آنها پيشنهاد مباهله(1) كرد. آنان ابتدا پذيرفتند، ولى سرانجام از مباهله شانه خالى كردند و تنها حاضر شدند كه در قلمرو حاكميّت اسلامى ماليات خود را پرداخت كنند.(2)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله عمّار را جز اين مورد به مأموريتهاى تبليغى ديگرى از جمله به سوى قبيله قيس فرستاد. آنان تازه مسلمان شده بودند و نياز به راهنمايى دينى داشتند.(3)

درايت و فراست اجتماعى

عمّار با آن كه از خانواده اى تهى دست و تحت سلطه به شمار مى آمد و اساسا در جامعه بَدَوى و بى فرهنگ جاهلى زيسته بود، امّا به دلايلى چند، اين عوامل، مانع شكوفايى شخصيّت فكرى او نشده بود. از آن جمله مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

الف - هوشمندى ذاتى عمّار كه نشانه هاى آن را مى توان از مطالعه زندگى او دريافت. مانند استفاده از اصل تقيّه، قبل از تبيين كامل آن براى مسلمانان، چگونگى موضعگيرى هاى فكرى در قبال مخالفان و

ص: 62


1- - مباهله، برنامه خاصى است كه دو گروه كه بر سر حقى با هم اختلاف دارند، رو در روى هم به لعن و نفرين يكديگر مى پردازند و از خداوند مى خواهند كه جانب حق را يارى و جانب باطل را خوار نمايد و از رحمت خود دور گرداند. در اين زمينه آيه 61 سوره «آل عمران» نازل شده است.
2- - تاريخ يعقوبى، 2/82؛ الدرّالمنثور، عبدالرحمن سيوطى، 2/38؛ السيرة الحلبيه، 3/239؛ تفسير جامع، سيد ابراهيم بروجردى، 1/439؛ الاختصاص، شيخ مفيد، /114؛ سعدالسعود، ابن طاوس، /91.
3- - الترغيب و الترهيب، ابن جوزى، 1/127.

جهت گيريهاى سياسى - اجتماعى او پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله.

ب - رفاقت و همنشينى او با رسول خدا در دوره جوانى و فرصتهاى بسيار مناسبى كه براى حكمت آموزى و فاصله گرفتن از فرهنگ جاهلى پيدا كرده بود.

دور نمى نمايد كه عمّار را به دليل همين فراست و هوشيارى كه در برابر مشركان ونيز در ميدانهاى گفتگو با مخالفان از خود نشان داده بود، ابواليقظان ناميده باشند، زيرا ابواليقظان يعنى پدر كياست و هوشمندى و اين تعبير مى تواند نوعى مبالغه در بيان فراست عمّار باشد.

ابن مسعود مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

«لا يُعْرَضُ عَلَى ابنِ سميّه امران الا اتّبع الأرشدَ منهما»(1)

يعنى؛ هنگامى كه فرزند سميه - عمار - با دو كار پيچيده و دشوار رو به رو شود، بى ترديد، بهترينِ آن دو را بر مى گزيند و به كار مى بندد.

حذيفه - صحابى بزرگ پيامبر- درباره عمّار چنين گفته است: شنيدم از رسول خدا كه در باره عمّار مى فرمود:

«ابواليقظان على الفطرة - ثلاث مرّات - لن يَدَعَها حتّى يموتَ او يُنْسيه الهرم.»(2)

يعنى ؛ ابواليقظان - عمار - بر فطرت است (از راه و روش صحيح فطرى فاصله نمى گيرد.) پيامبر اين جمله را سه بار تكرار كرد و سپس ادامه داد: عمّار اين روش صحيح فطرى را كنار نخواهد گذاشت مگر

ص: 63


1- - مختصر تاريخ الدمشق، ابن عساكر، 18/215.
2- - همان.

اين كه مرگ به سراغ او آيد يا پيرى سبب فراموشكارى او شود.

مناظره با يهود

مناظره عمّار با يهوديان، يكى از نشانه هاى آگاهى او به دين و مفاهيم و معارف دينى است.اين گفتگو و مناظره كه اندك زمانى پس از جنگ احد صورت گرفته بود، از اين قرار است.

خسارتهاى ظاهرى كه در جنگ احد به مسلمانان وارد شده بود، سبب گرديد تا يهوديان از اين فرصت براى تضعيف روحيه مسلمانان استفاده كنند و ايشان را در راه ايمان متزلزل سازند!

چهل نفر از يهوديان؛ دو نفر از مسلمانان متشخّص به نام عمّار و حذيفة به مناظره و گفتگو پرداختند و گفتند: آيا مصيبتى كه در احد بر شما وارد شد، دليل آن نيست كه «محمد صلى الله عليه و آله» پيامبر خدا نبوده و

مانند ساير فرمانروايانى است كه گاه پيروز مى شوند و گاه شكست مى خورند! آيا اين خسارتها كه بر شما وارد شد، براى اين كه شما دست از ايمان و اسلام برداريد كافى نيست!

حذيفة بن يمان با اين كه در شمار ياران متشخّص و بزرگ پيامبر به حساب مى آمد، با شنيدن اين سخنان، عصبانى شد و با پرخاش به يهوديان گفت: لعنت خداوند بر شما باد! من براى حفظ دينم، از اين لحظه به بعد حاضر نيستم در جمع شما باقى بمانم، پس از بيان اين سخنان از مجلس بيرون رفت.

لازم به توضيح است كه روش حذيفه و خارج شدن از مجلس

ص: 64

يهود، بى مناسبت نبود، زيرا كسى كه بيان و توان لازم براى مقابله با وسوسه ها و انتقادهاى مخالفان را ندارد، بهتر همان است كه تا توان لازم را كسب نكرده است، از حضور در چنان محافلى پرهيز كند.

امّا عمّار با همه غيرت دينى كه داشت، چون خود رامجهز به دليل و بيان مى ديد، به مناظره با يهوديان پرداخت و گفت :

اى يهوديان! محمد صلى الله عليه و آله در جنگ بدر به ياران خود وعده پيروزى داد و فرمود: اگر استقامت كنيد پيروزى از آنِ شماست. مسلمانها هم مقاومت كردند و پيروز شدند. در جنگ احد نيز پيامبر صلى الله عليه و آله به شرط استقامت و پايمردى، وعده پيروزى داده بود كه متأسفانه مسلمانان در انجام وظيفه سستى كردند و سنگر را رها ساختند. به همين دليل گرفتار هجوم دشمنان شدند و مصيبتهاى فراوانى را تحمل كردند.(1)

در نقل روايات

مجموع احاديثى كه عمّار از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده و در كتابهاى

حديثى و فقهى اماميه ضبط شده بسيار است، چنان كه در حدود 365 مجلّد از كتابهاى حديثى و تاريخى بيش از 685 مورد از وى تحت عنوان «عن عمّار بن ياسر» نقل حديث آمده است ودر حدود 79 كتاب، 113 مورد از وى تحت عنوان «قال عمّار بن ياسر» نقل سخن شده است.(2)

تعداد اين احاديث، حكايت از آن دارد كه وى در زمينه نقل حديث نيز مورد توجّه راويان و نقل كنندگان اخبار بوده است. در اين

ص: 65


1- - بحارالانوار 94/16 و 22/335.
2- - براى اطلاع از تفصيل منابع و روايات ياد شده ر.ك: CD المعجم الفقهيه.

كتاب هر چند مجال آوردن همه آن روايات نيست، امّا در بخش پايانى به قسمتى از احاديث كه موضوع آن به محتواى اين مجموعه نزديك تر است، خواهيم پرداخت.

ص: 66

جايگاه معنوى و اخلاقى

اشاره

به همان اندازه كه رويش پراكنده گلها و گياهان بر تنه سخت صخره ها، نشاط انگيز است، پيدايش چهره هاى ارزشمندى چون عمّار در ميان مردمانى كه روزگار درازى را در عصر جاهليّت با رفتار خشن و باورهاى خرافى و اخلاق ناهنجار بَدَوى سپرى كرده بودند، شگفت آور و تحسين برانگيز است. چنان كه بعثت پيامبرى چون محمد صلى الله عليه و آله در ميان آن مردم اعجازآميز بود.

از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله

جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره چند تن از اصحاب - از آن جمله عمّار - چنين نقل كرده است:

«ذاك منّا، ابغض اللّه مَنْ اَبْغَضَه و اَحبَّ مَن احبّه»(1)

يعنى؛ عمّار از ما است، خداوند، دشمن دارد دشمن او را و دوست دارد، دوست او را.

داوريهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره اصحاب، ريشه در شخصيّت خود

ص: 67


1- - الاختصاص /222؛ بحارالانوار، 22/347.

آنان داشت واين تعبير زيباى رسول خدا درباره عمّار مى تواند، ارتباطى عميق با اين سخن ابن مسعود داشته باشد كه گفته است؛ از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:

«واذا اخْتَلَفَ الناس كانَ ابن سميّه مَعَ الحق»(1)

يعنى؛ هرگاه مردم درباره موضوعى اختلاف يابند و چند دستگى پيش آيد، فرزند سميّه - عمّار - با حق خواهد بود.

در روايتى از امام صادق عليه السلام در شمار واجبات دين، محبت و دوستى اولياى الهى مطرح شده است و امام صادق در توضيح اين جمله و بيان نمونه هاى آن، انسانهاى شايسته اى چون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمارياسر را نام برده است.(2)

خالد بن وليد مى گويد: بين من و عمّار اختلافى افتاد. براى شكايت نزد پيامبر رفتم و در حضور پيامبر با عمّار درشتى كردم. پيامبر ساكت بود. عمّار از درشت گويى من به گريه افتاد و به پيامبر گفت: اى رسول خدا! مى بينيد كه چه مى گويد!

پيامبر، سرش را - كه به تفكّر پايين انداخته بود - بلند كرد و فرمود:

«هركس با عمار دشمنى كند و بغض او را در دل داشته باشد، مورد غضب خداست و خداوند او را دشمن مى دارد.»(3)

مأمون در يكى از نشستهاى خود با حضرت رضا عليه السلام از آن حضرت

ص: 68


1- - مختصر تاريخ دمشق، 18/215.
2- - بحارالانوار، 10/227.
3- - المسند، 4/89؛ تاريخ بغداد، 1/152؛ اسدالغابه، 4/132؛ تاريخ الاسلام، 3/574؛ الاستيعاب، 2/479؛ اختيار معرفة الرجال، /35؛ شرح نهج البلاغه، 10/104 المستدرك، 3/439.

خواست كه فشرده و عصاره دين را براى او بنويسد. امام عليه السلام در شمار مسايل مهم دين، محبت اولياى الهى را ياد كرد و فرمود اولياى الهى، مردانى چون سلمان، مقداد و عمّار، هستند.(1)

در پيشگاه پروردگار

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: چه بسيارند مردم تهيدستى كه كسى به آنها توجه ندارد، در حالى كه نزد خداوند ارج و منزلت دارند و اگر به درگاه خداوند دعا كنند و از خداوند چيزى بخواهند، مستجاب مى شود و عمار از جمله اين گروه است.

در روايتى ديگر، بريده اسلمى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است

كه آن حضرت فرمود: بهشت در اشتياق سه نفر به سر مى برد. پيامبر نام اين سه نفر را بيان نكرد، در حالى كه اصحاب پيامبر علاقه مند بودند نام آنان را بدانند. بنابراين از هر فردى كه احتمال مى رفت پيامبر درخواست او را اجابت كند، خواهش مى كردند از آن حضرت سؤال كند. از جمله ابوبكر و عمر بودند كه نپذيرفتند و گفتند، بيم آن داريم كه نام ما در ميان آن سه نفر نباشد و به اين سبب در ميان قبيله خود مورد سرزنش قرار گيريم. اما على بن ابى طالب عليه السلام اين درخواست را پذيرفت و اظهار داشت كه اگر من در شمار آن سه قرار داشته باشم، خداى را سپاس مى گويم و اگر در شمار آنها نباشم بازهم خداى را شاكر خواهم بود.

على عليه السلام نزد پيامبر آمد واز نام آن سه نفر كه بهشت مشتاق آنان

ص: 69


1- - عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، 2/265؛ مكاتيب الرسول، على احمدى ،2/152؛ تحف العقول، حسن حرانى، /415؛ بحارالانوار، 10/358.

است سؤال كرد. پيامبر فرمود: اولين آن سه نفر تو هستى اى على!و سپس سلمان كه فردى متواضع و خيرخواه تواست وجا دارد كه يارى و مساعدت او را براى خويش حفظ كنى. پس از او «عمّار ياسر» است كه در بسيارى از صحنه ها و شرايط آينده، همراه تو خواهد بود. خير و بركت او بسيار و نورش جلوه گر و اجر و پاداش او فراوان است.(1)

در برخى روايات نام كسانى كه بهشت مشتاق آنان مى باشد، چهار يا پنج نفر است كه البته نام عمّار در همه آنها هست.(2)

دعاى مستجاب

يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت نقل كرده است: چه بسا انسانهاى كم بضاعت و تهى دستى كه مورد توجّه مردم نيستند، در حالى كه نزد خداوند ارج و منزلت دارند و اگر دعا كنند، خداوند مستجاب مى كند، نمونه اين گروه، عمّار ياسر است.(3)

محبت عمّار

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت ضمن برشمردن راه هاى دين، پس از برشمردن نماز و روزه و زكات و حج و جهاد، فرمود: دوست داشتن اولياى الهى و بيزارى جستن از دشمنان آنها، از آن جمله است، دوست داشتن مؤمنانى كه پس از رسول خدا،

ص: 70


1- - اختيار معرفة الرجال، /30.
2- - المعجم الكبير، طبرانى، 6/6045؛ حلية الاولياء، 1/142؛ شرح نهج البلاغه، 7/296؛ الغدير، 9/24؛ بحارالانوار، 22/341.
3- - اعيان الشيعه، 8/373.

هيچ حكمى از احكام الهى را تغيير ندادند وانكار نكردند مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمار ياسر...(1)

در روايتى ديگر از امام رضا عليه السلام نقل است كه آن گرامى در توضيح «خالص دين اسلام» فرمود: دوست داشتن انسانهايى همچون سلمان، مقداد و عمّار از دستورات دين مبين است.(2)

تأييدهاى قرآنى

از كتابهاى تفسير و حديث استفاده مى شود كه برخى از آيات قرآن مانند آيه 106 سوره نحل و نيز آيه 52 سوره انعام و همچنين آيه 107 سوره كهف در شأن عمّار و تأييد مراتب ايمان او نازل شده است.

نخستين آيه مربوط به زمانى است كه عمّار براى خلاصى يافتن از دست مشركان، ايمان خود را مخفى داشت. به طورى كه مشركان گمان بردند او دست از ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله برداشته است. روش عمّار مورد اعتراض و ترديد برخى مسلمانان قرار گرفت و سبب شد تا خداوند، درستى رفتار عمار را تأييد نمايد و تصريح كند كه قلب عمّار همچنان مطمئن به ايمان است.

دوّمين آيه اى كه شأن نزول آن، عمّار را نيز در بر گرفته مربوط به زمانى است كه اشراف قريش به ابوطالب گفتند. اگر برادرزاده ات - محمد - افراد تهى دست و غلامان را - از قبيل عمّار، بلال و ابن مسعود - از خود دور سازد، براى او بهتر است و زمينه گرايش ما به او

ص: 71


1- - بحارالانوار، 10/227.
2- - عيون اخبار الرضا، 2/265؛ مكاتيب الرسول، 2/152؛ تحف العقول، /415؛ بحارالانوار، 10/358.

بيشتر خواهد شد!

در پاسخ به اين اظهارات مشركان، اين آيه نازل شد:

«ولا تَطْرُد الذّين يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بالغَدوَةِ والعَشِىِّ يريدون وَجْهَهُ...»(1)

«انسانهاى با اخلاصى را كه صبح و شام به ياد خدا هستند، از خود دور نكن.»

ابو بصير از امام صادق عليه السلام سؤال كرد كه آيه «انّ الذّين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلاً»(2) درباره چه كسانى نازل شده است؟ امام فرمود: درباره افرادى چون ابوذر، مقداد، سلمان و عمار و خداوند بوستانهاى فردوس را جايگاه آنان قرار داده است.(3)

ص: 72


1- - انعام، /52.
2- - كهف، /107.
3- - بحارالانوار، 4/151 و 8/123.

عمّار پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله

اشاره

رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو اثر نمايان و غير قابل چشم پوشى برجاى نهاد.

الف - مؤمنان و شيفتگان مكتب نبوى را در غم و اندوه فرو برد ودلهاى پراكنده اى كه در پرتو نور وجود او، گرد هم آمده و الفت و وحدت يافته بود، از گرماى حضور آن گرامى محروم ساخت.

ب - آبشار پر بركت وحى كه سرزمين انديشه ها و خاطره ها را حيات و طراوت مى بخشيد، از ريزش باز ايستاد و امت اسلامى مى بايست از آن پس، جان و انديشه خود را از آنچه قبلاً در اختيار آنان گذاشته شده بود - آيات قرآن - سيرآب سازند.

در نتيجه اين دو خلأ عظيم، جامعه نوپاى اسلامى، هم در زمينه ارتباطات عاطفى امّت آسيب پذير شد وهم در ناحيه فهم و تفسير و تأويل قرآن و سيرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله.

اين آسيب پذيرى به سرعت خود را نشان داد و دوگانگى ها و چندگانگى ها در ابعاد مختلف، مسايل سياسى - اجتماعى و فهم دينى پيدا شد.

ص: 73

بيشتر مؤمنان كه اهل ايمان را تشكيل مى دادند، در معرض حيرت و نيازمند راهنمايى بودند والبته در آن ميان كسانى مى توانستند، نقش راهنما و معيار را برعهده گيرند تا در پرتو شخصيّت معنوى و تثبيت شده آنان، سرگردانىِ تازه مسلمانان و ابهامها و سردرگمى ها، به كم ترين حدّ ممكن برسد.

اگر در جستجوى شناخت چند نمونه از اين چهره هاى صدر اسلام باشيم، بى ترديد عمّار يكى از آنان بوده و هست، او و خاندانش از نخستين مسلمانان به شمار مى آمدند. پدر و مادرش اولين شهداى راه اسلام بودند و خود او نيز در همه شرايط تلخ و شيرين در كنار رسول خدا حضور داشت و مراتب ايمان واخلاص خود را به اثبات رسانده بود. تأييدهاى پيامبر نسبت به عمّار و سوابق ايمانى و عملى او به شكلى بود كه نمى توانست از چشم ديگر مسلمانان مخفى بماند. زندگى و مبارزات عمّار معيارى براى شناخت حق و باطل در جريانهاى عمده تاريخ صدر اسلام پديد آورد.

حساس ترين موضوع

اوّلين و مهمترين موضوع، پس از رحلت رسول خدا اين بود كه چه كسى لياقت رهبرى امّت اسلامى را دارد؟

بر همگان روشن بود كه جامعه دينى بدون رهبرى دينى و سياسى، در اندك زمانى، درهم خواهد ريخت و دشمنان زخم خورده در جهت تسخير جايگاه هاى قدرت و تسلّط دوباره بر منابع انسانى و اقتصادى فعاليت كرده و جامعه تحوّل يافته حجاز را به دوران

ص: 74

جاهليّت نخست باز خواهند گردانيد!

هر مسلمانى كه كمترين دركى از مسايل اجتماعى داشت، مى توانست نگران موضوع رهبرى و مديريت سياسى و دينى مردم باشد. شگفت اين كه برخى معتقدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود كمترين

نگرانى از اين ناحيه نداشت و فكرى براى رهبرى دينى و سياسى پس از خود نكرده بود!

به هر حال، موضوع تعيين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله كه هم پاسدار قلمروهاى دين و هم نگاهبان كيان اجتماعى امت اسلام باشد، چيزى نبود كه كسى در برابر آن بى تفاوت و بى پاسخ باشد.از اين رو گروههاى مختلف، پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله فعّال شدند. هر گروه

سعى داشت براى اين پرسش كه چه كسى شايستگى خلافت و جانشينى رسول خدا را دارد، پاسخى منطقى ارائه دهد.

از آن ميان، دو پاسخ بيش از همه در ميان امّت اسلامى انعكاس يافت.

الف - گروهى از ياران رسول خدا و مردان دين و تقوا مانند على بن ابى طالب عليه السلام، سلمان، ابوذر، عمّار و... بر اين عقيده بودند كه پيامبر موضوع خلافت و رهبرى امت اسلامى را ناديده نگرفته و در برابر آن بى تفاوت نبوده است؛ بلكه به دليل اهميّت اين موضوع، بارها و بارها در زمان زندگى خويش مردم را به آن توجه داده و شخصيتى را كه هم در بعد علمى ودينى وهم در زمينه مديريت اجتماعى و سياسى، شايسته رهبرى بوده، به مردم معرفى كرده است و آن فرد كسى جز على بن ابى طالب عليه السلام نبوده است.

ص: 75

ب - گروه ديگرى از صحابه سرشناس، بر اين عقيده بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خصوص فردى كه شايستگى جانشينى و خلافت را داشته باشد، سخنى به ميان نياورده و تدبيرى براى اين مهم نينديشيده و موضوع رهبرى امت اسلام را به انتخاب خود مردم وانهاده است. بنابراين مسلمانان بايد با مشورت يكديگر، فردى را به عنوان خليفه برگزينند.

براساس اين باور بود كه گروهى از مسلمانان كه تعدادشان اندك و انگشت شمار بود قبل از اين كه آن حضرت را به خاك سپارند، در مكانى به نام «سقيفه» گرد آمدند و طى گفتگوهايى، براى همه مسلمانان، خليفه تعيين كردند!

در برابر سقيفه

عمّار از جمله كسانى بود كه سقيفه و تصميم گيرى هاى آن را باور نداشت و هرگز با خليفه اول - ابوبكر - بيعت نكرد.

برخى مورّخان نوشته اند از جمله كسانى كه به دليل جانبدارى از على بن ابى طالب عليه السلام، با ابوبكر بيعت نكردند عبارتند از: عباس بن عبدالمطلب، فضيل بن عباس، زبيربن عوام، خالد بن سعيد، مقداد، سلمان، ابوذر، عمّار، براء بن عازب، ابى بن كعب.(1)

در روايتى ديگر، زيد بن وهب - كه عالمان رجالى او را در شمار اصحاب على عليه السلام و مورد اطمينان دانسته اند(2) - چنين ياد كرده است:

ص: 76


1- - تاريخ يعقوبى، 2/124.
2- - تنقيح المقال، عبداللّه مامقانى 1/471.

از ميان مهاجر وانصار دوازده مرد با خلافت ابوبكر موافق نبودند.(1)

از مهاجران: خالد بن سعيد بن عاص، مقداد بن اسود، ابى بن كعب، عمّار بن ياسر، ابوذر غفارى، سلمان فارسى، عبداللّه بن مسعود و بريده اسلمى.

از انصار: خذيمة بن ثابت، سهل بن حنيف، ابو ايّوب انصارى، ابو هيثم بن نيهان و...

زمانى كه ابوبكر به عنوان خليفه بر منبر جاى گرفت، اين گروه مصمّم بودند وى را ناگزير سازند كه جايگاه را ترك گويد؛ امّا قبل از اقدام با على عليه السلام مشورت كردند. آن حضرت ايشان را از چنين اقدامى برحذر داشت و فرمود اين كار به جنگ و درگيرى منتهى مى شود. من پس از مشورت با خاندانم به اين نتيجه رسيده ام كه چاره اى جز سكوت نيست. بسيارى از آنان كه به ظاهر ايمان آورده اند، در اعماق وجودشان كينه هاى ديرينه اى از اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله دارند و منتظر

فرصتى هستند تا آرامش جامعه اسلامى را برهم زنند و با آشوب و هرج و مرج، دستاوردهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را از ميان ببرند. پيامبر صلى الله عليه و آله مرا از اين رخدادهاى تلخ خبر داده است و از من خواسته كه شكيبا باشم.

بلى شما مى توانيد نزد ابوبكر برويد و مطالب و اطلاعات خود را با او در ميان گذاريد تا حجّت بر او تمام باشد.

آنان پيشنهاد على عليه السلام را پذيرفتند و در روز جمعه كه جمع فراوانى نيز حضور داشتند، گرد ابوبكر را گرفتند هر كدام با بيانى به وى

ص: 77


1- - الخصال، شيخ صدوق، /541؛ الاحتجاج، احمد طبرسى، 1/78.

يادآورى كردند كه حق خلافت وولايت از على بن ابى طالب است و نه او. نخست خالد بن سعيد و سپس ابوذر، سلمان و مقداد سخن گفتند تا اين كه نوبت به عمّار رسيد.

عمّار از جاى برخاست و گفت: اى ابابكر! حقى را كه خداوند براى ديگرى قرار داده است به خود اختصاص مده و اولين كسى نباش كه توصيه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره خاندانش، به دست فراموشى سپرده است. حق را به اهلش باز گردان تا بار خويش سبك گردانى و در قيامت رسول خدا را شادمان ملاقات كنى...(1)

پس از عمّار ديگران هر يك سخن گفتند و ميان برخى از آنان و عمر بن خطاب سخنان تندى رد و بدل شد.

اين سخنان باعث گرديد تا ابوبكر تحت تأثير قرار گيرد و سه روز از خانه بيرون نيايد، ولى پس از آن، گروهى او را تشويق كردند كه اين سخنان را ناديده انگارد و به كار خلافت مشغول شود.(2)

در نبرد يمامه

عمّار به عنوان فردى كه در شمار نخستين گروندگان به اسلام شناخته مى شد و دو بار در راه خدا هجرت كرده بود - از مكّه به حبشه و از مكّه به مدينه - و به دو قبله نماز گزارده بود، كسى نبود كه به دليل رخدادهاى تلخ سياسى و عدم توجه خليفه به نظريات وى، دست از يارى دين بردارد، بلكه پس از رحلت رسول خدا، در همه مراحل،

ص: 78


1- - الخصال، /541؛ الاحتجاج، 1/78.
2- - همان.

براى دفاع از حقيقت دين آماده بود.

هنوز مدتى از خلافت ابوبكر نگذشته بود كه طغيانهاى اجتماعى پيش آمد و فردى به نام مسيلمه به دروغ ادّعاى پيامبرى كرد. مسلمانان براى خاموش كردن اين غائله عازم يمامه شدند، در حالى كه چهره عمّار، در ميان آنان مى درخشيد.(1)

عبداللّه بن عمر نقل كرده است كه در جنگ يمامه، عمّار را ديدم كه بر صخره اى ايستاده و مسلمانان را به پايمردى و مبارزه با مسيلمه تشويق مى كرد، و به گرد خود فرا مى خواند تا پراكنده نشوند، در حالى بود كه خود مجروح شده بود.(2)

در دوران حاكميّت عمر

پس از درگذشت خليفه اوّل، بنا به وصيّت وى، عمر بن خطّاب، خلافت را بر عهده گرفت.

عمّار كه در شمار حاميان على بن ابى طالب عليه السلام قرار داشت و خلافت را حق آن حضرت مى دانست، به دلايلى چند از مخالفت سياسى با خليفه دوم پرهيز داشت. از آن جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد:

الف - وجود بحرانهاى سياسى، اجتماعى و اعتقادى در عصر خليفه اوّل نشان داده بود كه بى ثباتى حكومت مركزى، مى تواند نقطه اميدى براى مشركان و كافران باشد و آنان را براى براندازى اصل

ص: 79


1- - اعيان الشيعه، 8/373.
2- - شرح نهج البلاغه، 10/103؛ اعيان الشيعه 8/373.

خلافت و باز گرداندن شيوه هاى عصر جاهليت تشويق نمايد. او معتقد بود كسانى كه خواهان برقرارى و پايدارى اصل دين هستند، مى بايد با مواضع سياسى و اجتماعى خود، ثبات سياسى و اجتماعى و امنيّت و اقتدار دينى را تقويت كنند و راه هرگونه سوء استفاده را بر روى دشمنان اسلام، مسدود سازند.

ب - شكل گيرى نبردهاى گسترده در مرزهاى جامعه اسلامى و تهديد كيان امّت اسلامى به وسيله قدرتهاى بزرگ آن عصر، كافى بود تا مصلحان اجتماعى با سنجش موقعيّتهاى حساس، اصل دفاع از اسلام و جامعه اسلامى را فداى مشاجره هاى سياسى و اختلافهاى عقيدتى نكنند.

ص: 80

محل تصوير

ص: 81

براين اساس، عمّار به عنوان يك مسلمان مخلص و با تجربه، با اين كه از نظر عقيده، علوى به شمار مى آمد. در صحنه اجتماعى نقش سازنده اى را بر عهده گرفت. زمانى فرماندهى بخشهايى از سپاه اسلام در نبرد با روميان را عهده دار شد(1) و در مقطعى نيز فرماندارى كوفه را پذيرفت.

عمر بن خطّاب در سال 21ه . ق طى حكمى عمّار را به فرماندارى كوفه منصوب كرد و در متن حكم، خطاب به مردم كوفه نوشت:

«عمار را به عنوان امير و عبداللّه بن مسعود را به عنوان معلّم و وزير به سوى شما فرستادم و اين دو نفر از بهترين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشند، سخن اين دو را بشنويد و به كار بنديد.(2)

البته فرماندارى عمّار ديرى نپاييد و بيش از يك سال و اندى ادامه نداشت(3) و اين به آن دليل بود كه روش عمّار به مذاق گروههايى از مردم كوفه خوش نيامد. گويا مردم كوفه تحمّل عدل جويى وصداقت عمّار را نداشتند.

به هر حال، ترديدى نيست كه افراد و گروه هايى از مردم كوفه به غيبت و بدگويى از عمّار پرداختند وهمين سخن چينى ها سبب شد تا خليفه عمّار را در سِمَت خود باقى نگذارد.(4) در اين كه انگيزه بدگويان

ص: 82


1- - تاريخ المدينة المنوّره، ابن شبّه 1/246.
2- - تاريخ يعقوبى 2/155؛ حلية الاولياء، 1/139؛ الاستيعاب، 2/480؛ اسدالغابه، 4/134؛ الكامل فى التاريخ، 3/18؛ شرح نهج البلاغه، 10/106؛ تاريخ الاسلام، /580؛ اعيان الشيعه، 8/373.
3- - الكامل فى التاريخ، 3/30.
4- - الكامل فى التاريخ، 3/32.

چه بوده است، مى توان از قرائن تاريخى تا حدّى كمك گرفت. چه اين كه قبل از عمّار، سعد بن ابى وقاص امير كوفه بود و كوفيان براى او ايراد گرفتند كه نماز را خوب اقامه نمى كند و در پى اين زمزمه ها بود كه عمر، وى را عزل كرد و عمّار را به جاى او منصوب نمود. عمّار نيز به ناتوانى در مديريت و سياست متهم گرديد. زمانى كه جبير بن مطعم به جاى وى انتخاب شد، فردى به نام مغيرة بن شعبه زمينه چينى عزل او را فراهم كرد و خود نامزد امارت كوفه شد. مغيرة بن شعبه به فسق و گناه شهرت داشت، ولى بهانه جويى ها و ناسپاسى هاى مردم كوفه، خليفه را ناگزير كرد تا حكم امارت را به نام مغيره صادر كند. امّا كوفيان به او نيز رضايت ندادند، تا جايى كه خليفه مجبور شد بدون توجّه به اعتراضها و بهانه جويى هاى مردم كوفه، «سعد بن ابى وقاص» را كه قبل از عمّار امير كوفه بود، دوباره به امارت كوفه منصوب كند.(1)

بنابراين ناآرامى و موضعگيرى هاى مكرّر، حكايت از روحيه خاص مردم كوفه در آن عصر دارد كه البته در اعصار بعد نيز نشانه هاى اين ناهنجارى هاى اخلاقى و بى ثباتى و ناپايدارى در قراردادهاى اجتماعى و سياسى به شكل آشكارترى در مردم نمايان گرديد، آن چنان كه امام على عليه السلام را در دشوارى ها تنها گذاشتند وامام عليه السلام آنان را ملامت و نفرين كرد، هم چنان كه حسين بن على را به ديار خود فرا خواندند و چون آن حضرت به سوى ايشان آمد، وى را تنها گذاشته،با دشمنانش همدست و همداستان شدند!

ص: 83


1- - تاريخ يعقوبى، 2/155.

به هر حال، منزلت عمّار وابسته به امارت كوفه نبود، بلكه ريشه در سالهاى سخت مؤمنان نخستين و همگامى هاى پيوسته وى با پيامبر در جهاد و دفاع داشت.

زمانى كه خليفه دوم، خباب بن اَرَت را كه ششمين مسلمان(1) و در برابر شكنجه هاى مشركان پايدار بود،(2) مورد احترام قرار داد و در كنار خود نشانيد گفت: اين جايگاه سزاوار كسى جز تو نيست، مگر عمّار ياسر كه او نيز شايستگى لازم را داراست.(3)

از امارت كوتاه عمّار در كوفه خاطراتى در سينه تاريخ برجاى مانده است، از جمله اين كه موّرخّان نوشته اند:

«عمّار معادل يك درهم علوفه خريدارى كرد و هنگامى كه علوفه را خواست تحويل بگيرد، فروشنده ريسمانى را كه دور آن بسته بود، باز كرد و گفت كه ريسمان را به همراه علوفه نفروخته است. عمّار علوفه را دو قسمت كرد و خود، آنها را بر دوش گرفت و به خانه برد، در حالى كه او امارت كوفه را برعهده داشت.(4)

در دوران حاكميّت عثمان

زمانى كه خليفه دوم از دنيا رفت، براساس پيش بينى هاى وى موضوع خلافت به شورايى شش نفره واگذار گرديد تا آنان خليفه را تعيين كنند.

ص: 84


1- - اعيان الشيعه، 6/305.
2- - الاصابه، 1/416؛ شرح نهج البلاغه، 18/172.
3- - شرح نهج البلاغه، 18/172.
4- - الطبقات الكبرى، 3/193؛ تاريخ الاسلام، 3/580.

برنامه و شرايط اين شورا به شكلى طرّاحى و تنظيم شد كه خلافت به عثمان رسيد.(1) با آن كه على بن ابى طالب عليه السلام خود را سزاوارترين

فرد براى خلافت مى دانست و گروهى از صحابه نيز - از آن جمله عمّار - بر همين باور بودند، اما همواره تلاش مى كردند تا نظم اجتماعى امت اسلام پايدار بماند و آسيبى به آن وارد نشود. در همان حال، تا حدّ اتمام حجّت، حقايق را آشكار مى ساختند. چنان كه عمّار اظهار مى داشت «به خدا سوگند! اگر ياورانى داشته باشم، با آنان كه خلافت را از على عليه السلام دريغ كرده اند، مبارزه مى كردم. اگر يك نفر به اين حق خواهى اقدام كند من دومين فرد خواهم بود.»(2)

از برخى منابع استفاده مى شود كه حتّى در روزگار خلافت عمر نيز عمّار اين سخن را مى گفته است كه هرگاه عمر چشم از جهان فرو بندد، من با على بن ابى طالب بيعت خواهم كرد.(3)

عمّار در هر فرصتى شايستگى على عليه السلام را براى خلافت مطرح مى كرد چنان كه وقتى عبدالرحمن بن عوف مردم را فرا خواند تا درباره انتخاب خليفه با آنان سخن گويد، عمّار با صراحت بيان داشت: اگر مى خواهيد مردم يك رأى باشند و اختلاف نكنند، با على عليه السلام بيعت كنيد و مقداد سخنان وى را تأييد كرد.(4)

تلاش عمّار در آگاهى مردم به حقانيت اهل بيت عليهم السلامادامه داشت

ص: 85


1- - تاريخ يعقوبى، 2/162.
2- - شرح نهج البلاغه، 9/55.
3- - همان، 2/25.
4- - همان، 9/52؛ 1/193 و 12/265.

تا آن جا كه على عليه السلام به وى فرمود: اى «ابا اليقظان» - اى بيدار دل - به خدا سوگند! در اين راه ياران بايسته اى نخواهى داشت و من نمى خواهم كه وارد كارى شوى كه توان و امكانات لازم آن را ندارى.

از اين پس بود كه على عليه السلام كمتر درمجالس عام شركت مى جست و مردم نيز به دليل ترس از خليفه كمتر به خانه آن حضرت رفت و آمد مى كردند.(1)

نگران از نفوذ بنى اميّه

خلافت عثمان، مرحله جديدى از ورود امويان به صحنه هاى سياسى و مسؤوليتهاى حساس جامعه اسلامى شد، در حالى كه در برخى روايات از رسول خدا نقل شده است كه آن حضرت هشدار داد و فرمود: «الخلافة محرمةٌ على ولد ابى سفيان»(2) خلافت بر فرزندان

ابو سفيان حرام است.

هر چند قبل از اين معاويه فرزند ابو سفيان، يكى از مسؤوليتهاى حساس آن روز را كه امارت شام بود برعهده گرفته بود واين خود مقام مهمّى به شمار مى آمد، امّا خلافت عثمان، فصل جديدى براى حضور امويان و مروانيان در صحنه سياست باز كرد. چنان كه «حَكَم بن ابى العاص» كه به دليل جاسوسى عليه پيامبر و انجام حركات استهزاآميز، از طرف پيامبر به طائف تبعيد شده بود مورد ملاطفت خليفه قرار گرفت و از او هدايايى دريافت كرد.(3)

ص: 86


1- - شرح نهج البلاغه، 9/55.
2- - بحارالانوار، 44/312.
3- - تاريخ يعقوبى، 2/164.

ابو سفيان با اين كه در زمان به خلافت رسيدن عثمان، نابينا شده و از دخالت فعّال در امور سياسى و اجتماعى باز مانده بود، امّا موضوع خلافت عثمان آن چنان براى او اميدوار كننده بود كه خويشانش را فرا خواند و پس از اين كه اطمينان يافت، بيگانه اى در ميان آنان نيست، گفت اى بنى اميه، خلافت راچون گوى دست به دست بگردانيد و مگذاريد كه در اختيار ديگران قرار گيرد. به خدايى كه ابوسفيان سوگند مى خورد، همواره آرزو داشتم خلافت به شما برسد و ميان فرزندان شما موروثى گردد.(1)

سخنان ابو سفيان در اين نشست محرمانه و خانوادگى، فاش شد و مهاجر و انصار از آن با خبر شدند. در پى افشاى اين خبر، عمّار روزى در مسجد از جاى برخاست و در جمع مسلمانان گفت :

«اى گروه قريش! امر خلافت را از خاندان پيامبر بيرون برديد واين سو و آن سو نهاديد! بيم آن دارم بدان سان كه خلافت را از اهلش گرفتيد و به نااهل سپرديد، خداوند آن را از شما نيز بگيرد!»(2)

اعتراض به تبعيد ابوذر

در عصر خلافت عثمان به همان نسبت كه فضاى سياسى و اجتماعى برخى عناصر نامطلوب؛ مانند «حكم بن ابى العاص» مناسب و دلخواه شده بود و كسانى كه به فرمان پيامبر تبعيد شدهبودند از ممنوعيتها خارج شده و به مركز خلافت اسلامى راه يافته

ص: 87


1- - مروج الذهب، 2/342.
2- - همان.

بودند؛ فضاى فعاليّتهاى سياسى و اجتماعى براى مردان با ايمان و صالح چون ابوذر ناممكن گرديد.

ابوذر، يكى از نزديكترين ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر امر به معروف ها و تذكّرهاى مشفقانه به حاكمان عصر، مورد بى مهرى خليفه قرار گرفت و به سرزمين «ربذه» كه آب و هواى بدى داشت و زندگى در آن جا بسيار سخت و دشوار بود، تبعيد گرديد.(1)

شايان دقّت است كه مأمور اجراى اين فرمان مروان بن حكم بود؛ يعنى فرزند همان كسى كه به دستور پيامبر تبعيد شده بود!

عثمان فرمان داد تا جارچيان در شهر اعلام كنند كه «هيچ كس حق ندارد ابوذر را بدرقه و يا با او گفتگو كند» و بدينسان جز على بن ابى طالب عليه السلام و برادرش - عقيل - و دو فرزندش - حسن و حسين عليهماالسلام و عمّار هيچ كس از مردم عادى، جرئت نكرد آن يار پاكباز پيامبر را به هنگام رهسپار شدن به سوى تبعيدگاه، حتى چند قدمى بدرقه كند.

در چنين موقعيّتهاى ويژه اى است كه عيار مردان با ايمانى چون «عمّار» معلوم مى شود.

سخنان على بن ابى طالب عليه السلام، به هنگام بدرقه ابوذر، غبار خستگى و تنهايى را از تن و جان ابوذر زدود. على عليه السلام خطاب به او

فرمود:

«خدا با آن كس انيس نباشد كه نگرانى واندوه را براى تو تدارك ديد. ايمن مباد! آن كس كه ايمنى را از تو سلب كرد و بيمناكت

ص: 88


1- - شرح نهج البلاغه، 8/252.

ساخت. به خدا سوگند! اگر تو با دنياى آنان همراه بودى، تو را پناه مى دادند و اگر به خواسته آنان رضا مى دادى، دوستت مى داشتند.

هان! ترديد نداشته باش كه دو عامل سبب شد تا مردم از سخنان و مواضع تو طرفدارى نكنند: 1 - دلبستگى به دنيا 2 - بيم از مرگ.

اين مردم تابع فرمانروايشان هستند. دين خود را فرو هشتند تا دنيايشان تأمين شود، امّا دريغ كه در دنيا و آخرت زيان كارند.»(1)

انتقاد به سياستهاى عثمان

گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در عصر خليفه اوّل و دوم، به طور علنى موضعگيرى سياسى نداشتند و چه بسا در برخى زمينه ها، بخش هايى از مسؤوليتهاى اجتماعى و سياسى را برعهده مى گرفتند، در عصر خليفه سوم، نه تنها حاضر نبودند كه حكومت را يارى دهند، بلكه به هر شكل ممكن، مراتب نارضايى خود را به خليفه اعلام مى داشتند. دليل اين امر، اقدامات صريح و بى پرده عثمان در به كارگيرى عناصر قدرت طلب و تجمل پرست بود. وى نه تنها روش و سيره رسول خدا را به فراموشى سپرده بود، حتى روش و سياست خلفاى پيشين را نيز ارج نمى گذاشت.

برخى از مورّخان نوشته اند كه در بيت المال مدينه صندوقى از جواهرات وجود داشت كه گاهى عثمان براى زينت خانواده اش از آنها استفاده مى كرد. مردم اين روش را بر او عيب گرفتند. عثمان كه از عيب جويى مردم اطلاع يافت، در يكى از اجتماعات به مردم گفت:

ص: 89


1- - شرح نهج البلاغه، 8/254.

استفاده خليفه از غنايم عيبى ندارد و كار نادرستى نيست، هر چند برخى از مردم نپسندند و لب به اعتراض بگشايند.

على عليه السلام در اين جمع حضور داشت و در پاسخ عثمان فرمود: اگر به اين شكل رفتار كنى، مردم قدرت را از تو بازپس خواهند گرفت!

عمّار نيز كه در آن جمع حضور داشت، گفت: به خدا سوگند اوّل كسى كه اعتراض كند من خواهم بود.

عثمان در پاسخ وى گفت: اى پسر سميّه، آيا به من گستاخى مى كنى!

عثمان دستور داد تا عمّار را بازداشت كنند. مأموران وى را به دارالحكومه بردند و چندان زدند كه از هوش رفت و سپس با همان حال او را به خانه ام سلمه منتقل كردند! عمّار در آن روز از شدت درد، بى هوش شد و نتوانست نماز ظهر و عصر و مغربش را به جاى آورد. زمانى كه به هوش آمد قضاى نمازهايش را به جاى آورد و گفت، سپاس خداى را كه بارها در راه رضاى او آزار ديده ام(1)، در گذشته به

وسيله مشركان و امروز به دست مأموران خليفه!

ديدگاههاى عثمان در امور اقتصادى و سياسى آن چنان با درك و ذائقه اصحاب پيامبر ناسازگار بود كه سرانجام ده نفر از آنان در اعتراض به عثمان، طومارى را امضا كردند و او را به خاطر بدعتها و سنّت شكنى هايش مورد تهديد قرار دادند.

عمّار، نامه را نزد عثمان برد. عثمان پس از اطلاع از محتواى نامه،

ص: 90


1- - الامالى، شيخ مفيد، /83؛ شرح نهج البلاغه، 3/49.

به عمّار گفت چگونه به خود اجازه دادى چنين نامه تهديدآميزى را نزد من آورى!

عمّار پاسخ داد: چون از ديگران نسبت به تو خيرخواه تر هستم، به خود اجازه دادم تا تو را از ديدگاههاى اصحاب رسول خدا مطّلع سازم و به تو هشدار دهم! عثمان برآشفت و دستور داد تا او را مورد آزار قرار دهند.(1)

رفتار عثمان با عمّار مورد اعتراض مردم قرار گرفت.(2) ام سلمه و عايشه نيز نارضايتى خود را به خليفه ابراز داشتند و او را به خاطر رفتارش به شدّت ملامت كردند.

در آستانه تبعيد

تفكر ورفتار عمّار، همسو با همان مواضعى بود كه ابوذر در برابر خليفه و نمايندگان او داشت. اقدام عمّار و ابوذر و اظهار نظرهاى آنان در مسايل دينى، اجتماعى و سياسى از چشم عثمان مخفى نبود. و چندان دور از انتظار نمى نمود كه دومين تبعيدى خليفه سوم، عمّار باشد. سرانجام ابوذر در بيابانهاى خشك و بد آب و هواى ربذه، جان به جان آفرين تسليم كرد و خبر درگذشت مظلومانه او به مدينه رسيد. عثمان پس از شنيدن آن گفت: خدايش رحمت كند!(3)

عمّار كه در آن مجلس حضور داشت نتوانست سكوت پيشه كند، از اين رو گفت: آرى از صميم قلب مى گويم، خدا ابوذر را رحمت كند.

ص: 91


1- - الكامل فى التاريخ، 3/155؛ شرح نهج البلاغه، 3/50 و 20/36.
2- - الكامل فى التاريخ، 3/155؛ اعيان الشيعه، 8/374.
3- - شرح نهج البلاغه، 3/49.

اين سخن در حقيقت كنايه اى بود به عثمان كه يار پيامبر صلى الله عليه و آله را تبعيد و زمينه مرگ او را فراهم كرد و اكنون، برايش طلب رحمت مى كند! اين سخن بر عثمان گران آمد و سرانجام تصميم گرفت كه عمّار را نيز تبعيد كند.

گروهى از بنى مخزوم كه عمّار هم پيمان قبيله آنان بود با شنيدن اين خبر نزد على عليه السلام آمدند و نگرانى خود را ابراز داشتند. على عليه السلام به آنان فرمود: نمى گذاريم عثمان، تصميمش را اجرا كند. عمّار از آن پس كمتر در برنامه هاى عمومى حاضر شد و مواضع بنى مخزوم و سخن على عليه السلام سبب شد تا عثمان از نيّت خود صرف نظر كند.(1)

شيوه اى ديگر در مبارزه

شرايط سياسى و اجتماعى در روزگار خلافت عثمان چنان بود كه اظهار نظر علنى را درباره مسايل سياسى - اجتماعى دشوار مى ساخت.

مردانى چون «عمّار» كه نمى توانستند آشكارا به انتقاد بپردازند، به هر شيوه ممكن پيام خود را به جامعه مى رساندند. از آن جمله، مورّخان نوشته اند: عمّار و مقداد، هيچ كدام پشت سر عثمان نماز نگزاردند و به او اقتدا ننمودند و از وى به عنوان «امير مؤمنان» نام نبردند.(2)

برخى ديگر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيان عقيده خود از روشهاى

ص: 92


1- - تاريخ يعقوبى، 2/173.
2- - سفينة البحار، عباس قمى، 2/409.

غيرمستقيم بهره مى بردند. از آن جمله: «عبداللّه بن مسعود» - صحابى نامدار پيامبر صلى الله عليه و آله - وصيّت كرد كه هرگاه چشم از جهان فرو بست، عمّار عهده دار انجام مراسم و برگزارى نماز بر او باشد. به وصيت او عمل شد. زمانى كه عثمان از درگذشت عبداللّه بن مسعوداطلاع يافت، تعجب كرد كه چرا فردى چون عبداللّه بن مسعود وفات يافته و او با خبر نشده و براى اقامه نماز از وى دعوت به عمل نيامده است!

در پاسخ به عثمان گفتند كه اين خواست و وصيت «عبداللّه بن مسعود» بوده است.(1)

پس از چندى همين شيوه درباره مقداد انجام گرفت. در اجراى وصيت او، چنان برنامه ريزى كردند كه خليفه نتواند در مراسم اقامه نماز بر او شركت جويد ونماز را عمّار اقامه كرد.

عثمان كه به وضوح هدف اين وصيتها را دريافته بود، بر عمّار خشم گرفت و گفت: واى بر اين فرزند كنيز سياه!(2)

مورد دفاع همسران پيامبر صلى الله عليه و آله

سختگيرى هاى عثمان نسبت به عمّار سبب شد تا برخى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان افراد مورد احترام جامعه اسلامى به دفاع از عمّار برخيزند واز رفتار عثمان انتقاد كنند. از آن جمله، ام سلمه و عايشه را مى توان نام برد. ام سلمه خشم و ناخرسندى خود را به عثمان ابراز داشت(3) و عايشه در حالى كه لباسهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را همراه

ص: 93


1- - تاريخ يعقوبى، 2/170.
2- - همان، 2/171.
3- - شرح نهج البلاغه، 3/49.

آورده بود، خطاب به عثمان و كارگزاران او گفت: «چه زود سنّت پيامبرتان را به دست فراموشى سپرديد، اين لباسهاى پيامبر است كه هنوز فرسوده نشده است!»(1)

نام حفصه نيز درشمار اعتراض كنندگان به روش عثمان در كتابهاى تاريخى ثبت شده است.(2)

در برابر قتل عثمان

همچنان كه بزرگان جامعه اسلامى به عثمان هشدار داده بودند، روشهاى تبعيض آميز و رفتار غيراسلامى عثمان و واگذارى امور حكومت به چهره هاى منفور و وابستگان، احساسات عمومى را عليه خليفه برانگيخت و در نهايت عثمان پس از يازده سال حكومت در ذى الحجّه سال 35ه . ق به دست مردم ناراضى كشته شد.

عمّار، بنا بر نقل ابن ابى الحديد از جمله كسانى بود كه كشته شدن عثمان را روا مى دانست و معتقد بود كه عثمان به حكم آيه: «ومَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنزَلَ اللّه فاولئك هم الكافِرُون»(3)، هر كس براساس قوانين واحكام الهى، حكومت و داورى نكند پس از كافران مى باشد. و كسانى كه او را از ميان برداشتند، افرادى صالح و نيكوكار بودند.(4)

ص: 94


1- - همان.
2- - الاصابه، 4/165؛ شرح نهج البلاغه، 9/3.
3- - مائده، /44.
4- - شرح نهج البلاغه، 3/50.

عمّار، در حكومت امام على عليه السلام

اشاره

چنان كه در بخشهاى پيشين گفته آمد، عمّار به عنوان يك مسلمان پيشتاز، صادق و پايدار در همراهى رسول خدا صلى الله عليه و آله از امتيازهاى

چندى برخوردار است.

از جمله آن امتيازها يكى اين كه حتى قبل از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله افتخار دوستى با آن حضرت را پيدا كرده بود. خانواده او در شمار نخستين خانواده هايى به شمار مى آمد كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد و مورد شكنجه و آزار شديد مشركان قرار گرفت. عمّار بازمانده نخستين زن و مردى است كه در راه توحيد و حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله شهيد شدند. او در بسيارى از نبردها شركت داشت و با پوست و گوشت و خونش از ساحت دين دفاع كرد.

او در شمار اندك مردان و مؤمنانى قرار داشت كه همواره خلافت جامعه اسلامى را حق على عليه السلام مى دانست و حاضر بود براى احقاق اين حق، هر مرارت و سختى را تحمل كند.امّا اين على عليه السلام بود كه او را

دعوت به صبر و آرامش مى كرد و به او يادآور مى شد كه با ياران اندك نمى توان در جهت اثبات و تحقّق اين حقّ گام برداشت.

ص: 95

گذار از دوران خلافت سه خليفه و دشوارى هاى شديدى كه براى مؤمنان و شايستگانى چون ابوذر در دوران خليفه سوم پديد آمد، فردى چون عمّار را مصمّم مى ساخت تا از هر فرصت در جهت تحقق ميثاق غدير و سفارشهاى مكرّر پيامبر صلى الله عليه و آله(1) به كارى جدّى اقدام كند. اين بود كه پس از خالى شدن كرسى خلافت از مدعى و گرد آمدن مهاجر وانصار در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله براى انتخاب خليفه، عمّار با يارى ابى الهيثم التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان و ابو ايوب خالد بن يزيد يك صدا خواهان خلافت على بن ابى طالب عليه السلام شدند.(2)

مردم با على بن ابى طالب عليه السلام بيعت كردند وامام رسما امر حكومت را عهده دار شد. امّا پس از حاكميّت سه خليفه و رواج افكار و انديشه هاى مختلف سياسى و فكرى در جامعه اسلامى و شكل گيرى هسته هاى قدرت، اعم از فاميلى و قبيله اى و انس گروه هايى از مردم به زندگى پر تجمّل، اجراى عدالت بر شخصى چون على عليه السلام دشوار شد. رعايت عدل در زمان خلافت حضرت على عليه السلام بر دنيا گرايان، اقتدار جويان و فرصت طلبان دشوار مى نمود.

مردانى چون وليد بن عقبة، سعيد، مروان، طلحه، زبير، و عبداللّه بن زبير از كسانى بودند كه رسما خواهان امتيازهاى بيشتر اجتماعى و اقتصادى بودند.(3) با اين كه برخى از آنان از گذشته، با آن حضرت كينه ها و عداوتهاى خانوادگى داشتند، امّا تصريح مى نمودند كه اگر

ص: 96


1- - الامالى، /29؛ بحارالانوار، 37/335.
2- - شرح نهج البلاغه، 4/8.
3- - همان، 7/37.

توقّعات اقتصادى و اجتماعى آنان برآورده شود، حاضرند گذشته را ناديده انگارند!

امّا خداجويى چون على عليه السلام نمى توانست مانند سياستمداران با سياست بازى كند و با تطميع فرصت طلبان و امتياز خواهان، پايه هاى حكومت خود را استوار نمايد و راه سياست بازى و تطميع را براى همه نسلهاى آينده توجيه و تجويز نمايد.

اين بود كه تحرّكهاى پنهان و آشكار، عليه حكومت على عليه السلام در ميان داعيه داران و امتيازخواهان، شكل گرفت. اين امر سبب شد تا مردان دلسوزى چون عمّار، ابو ايوب، سهل بن حنيفو... مراتب را به على عليه السلام گزارش دهند.(1)

چه بسا بسيارى از آنان كه امروز تاريخ صدر اسلام را مطالعه مى كنند، براين باور باشند كه لازمه سياست و سياستمدارى در آن دوره، ايجاب مى كرد كه على عليه السلام قدرى با افراد متشخّص و صاحب نفوذ و اسم و رسم دار مسامحه مى كرد و بخشى از توقعات آنان را برآورده مى ساخت، تا حكومتش با آن همه مشكلات روبرو نشود. اين مسأله چيزى بود كه على عليه السلام نيز به آن توجّه داشت، ولى فردى چون او كه مى بايد پيشواى دينى و فكرى و الگوى عملى براى نسلهاى آينده باشد وامامت در نظر او، مقدّم بر خلافت بود، نمى توانست از چنين روشهايى استفاده كند.

به راستى اگر او سياست عثمان و معاويه را به كار مى بست، پس

ص: 97


1- - همان، 7/39.

چه فرقى ميان او و آنها بود!

آرى! على عليه السلام به حكم دين و بينش خود نمى توانست تشنگان قدرت را از رنج و دسترنج مردم سيراب كند و بر جان و مال و ناموس توده ها مسلّط نمايد. هرچند آنان با همكارى يكديگر جنگ جمل را به راه اندازند!

در جنگ جمل

چنين بود كه همدستى و همداستانى اقتدار جويان ناراضى، به شكل گيرى جنگ جمل در روز پنج شنبه دهم جمادى الثانى سال 36ه . ق در محلّى به نام «خريبه» از توابع بصره انجاميد!(1)

سرشناس ترين چهره هاى به وجود آورنده اين جنگ عايشه، طلحه و زبير بودند. عايشه كه خود تا ديروز با آوردن لباس پيامبر نزد عثمان، به او هشدار داده بود كه در شكستن سنّتهاى پيامبر تندروى مى كند، امروز بر شترى سوار شده وانبوه مردم را به دنبال خود كشانده بود.

طلحه و زبير كه با على عليه السلام بيعت كرده بودند، چون به منصب و مقام مورد نظر دست نيافته بودند، در ركاب عايشه، مردم را به جنگ با على عليه السلام تشويق مى كردند و حركت خود را براى خونخواهى عثمان و انتقام از قاتلان خليفه مظلوم قلمداد مى كردند.

على عليه السلام در برابر فتنه اى بزرگ قرار گرفته بود، ولى چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله از قبل به او خبر داده و وظيفه اش را مشخص كرده بود، او مى بايد با «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان» نبرد كند و مسامحه روا

ص: 98


1- - تاريخ يعقوبى، 2/182؛ تاريخ طبرى، 3/517؛ الكامل فى التاريخ، 3/205.

ندارد.(1)

خبر طغيان و سركشى اصحاب جمل به على عليه السلام رسيد و آن حضرت با لشگر خود كه عمّار نيز همراه آنان بود، به طرف بصره حركت كرد. وقتى به منطقه ذى قار رسيدند فرزندش - حسن - و عمّار ياسر و زيد بن صرحان و قيس بن سعد بن عباده را براى جذب نيروى بيشتر، همراه با نامه اى به سوى كوفه فرستاد.

حسن بن على عليه السلام نامه را براى مردم كوفه قرائت كرد، امّا آنچه در جريان بود، چندان براى مردم روشن و شفاف نبود، زيرا در يك طرف اين نبرد عايشه - همسر پيامبر - قرار داشت و در سوى ديگر، على عليه السلام پسر عمو و يار و همراه هميشگى پيامبر صلى الله عليه و آله.

اين بود كه عمّار از جاى برخاست و به روشنگرى پرداخت و تلاش كرد موضوع را براى مردم روشن سازد. عمّار خطاب به مردم گفت، درست است كه همسر پيامبر كه مادر مؤمنان شناخته شده است، داراى حرمت و احترام است، امّا حرمت و حق دين بالاتر و بزرگتر از حرمت اوست. اگر شما به جانب على عليه السلام حركت كنيد، آن حضرت موضوع را كاملاً براى شما روشن خواهد ساخت.

در برابر ابو موسى اشعرى

ابو موسى اشعرى كه در آن روزگار والى و فرماندار كوفه بود، پس از شنيدن سخنان حسن بن على عليه السلام و عمّار، بر منبر نشست و مردم را از شركت در اين نبرد بازداشت.

ص: 99


1- - المستدرك، 3/139؛ تاريخ بغداد، 8/340 و 13/186.

ابو موسى گفت، من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود! در زمان فتنه و آشوب، خوابيده بهتر از نشسته، نشسته بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از رونده است!

عمّار گفت: اگر تو براستى اين سخن را از رسول خدا شنيده باشى، حتمامخاطب اصلى اين سفارش، خود تو بوده اى ونه ديگران. زيرا من گواهى مى دهم كه رسول خدا نبرد با ناكثين - بيعت شكنان - و قاسطين - از دين برگشتگان - را تجويز كرده است.(1)

با همه كارشكنى ها كه از سوى عناصرى چون ابو موسى اشعرى صورت گرفت، حسن بن على عليه السلام و عمّار شش هزار نفر از مردم كوفه را براى يارى على عليه السلام با خود همراه ساختند.(2)

نماد جبهه حق

شرايط تاريخى و اجتماعى صدر اسلام و ابهامهاى سياسى پديد آمده پس از رحلت رسول خدا، كار تشخيص حق و باطل را براى توده هاى مردم دشوار مى كرد. از اين رو آنان براى تشخيص و تصميم گيرى نيازمند ملاك و معيارهايى آسان فهم بودند.

وجود شخصيّتهايى چون عمّار در ميان سپاه على بن ابى طالب عليه السلام، مى توانست براى مؤمنان، يكى از ملاكهاى حقانيّت نبرد با اصحاب جمل باشد. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از قبل صداقت و هوشيارى

عمّار را امضا كرده و فرموده بود: «عمّار در هر ميدانى كه حضور يابد،

ص: 100


1- - شرح نهج البلاغه، 14/15.
2- - تاريخ يعقوبى، 2/181.

معيار حق است.»(1)

البته در جريان نبرد جمل، ملاكهاى ديگرى براى شناخت حق و باطل جمل وجود داشت، زيرا شخص على بن ابى طالب عليه السلام و مواضع آن حضرت برترين ملاك مى توانست باشد. در كنار اين ملاك روشن، حضور حدود هشتاد نفر از اصحاب بدر و در مجموع هزار و پانصد نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در سپاه على عليه السلام گواه ديگرى بر حقانيّت آن سپاه بود.(2) كه البته اين ويژگيها با چنينى ابعادى در سپاه عايشه وجود نداشت.

هوشيار و پايدار

چنان كه گفته آمد، هر چه از عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گذشت، ابهامها و سردرگمى ها افزوده تر مى شد واهل ايمان براى انتخاب مسير وهمراهى با جريانها، نيازمند هوشيارى و آگاهى هاى بيشترى مى شدند. اين چنين بود كه برخى مؤمنان در آغاز راه از پا افتاده و در تشخيص وظيفه و انتخاب راه سردرگم مى شدند. گروهى ديگر در ميانه راه، توان تشخيص را از دست مى دادند و برخى در آخرين مراحل گرفتار تزلزل و ترديد شده، بر سر دو راهى انتخاب فرومانده و متوقّف مى شدند. در اين ميان كسانى كه در هر مقطع، صحيح ترين راه را بدون تزلزل و ترديد برگزيده و بى كمترين دغدغه پيش مى تاختند، جمعى اندك بودند.

ص: 101


1- - الفتوح، 3/77؛ اختيار معرفة الرجال، /30.
2- - بحارالانوار، 32/196.

جنگ جمل، براى خود يكى از مراحل حساس و سرنوشت ساز بود كه تشخيص وظيفه نه تنها براى مردم عادى كه گاه براى عناصر صاحب نام ونشان دشوار مى نمود. زيرا در يك طرف على عليه السلام دست پرورده پيامبر صلى الله عليه و آله و همسر فاطمه و پدر حسن و حسين عليه السلام قرار داشت و در طرف ديگر عايشه همسر پيامبر و دختر خليفه اوّل!

براستى كدام يك از اين دو جبهه حق و كدام يك باطل بودند؟

پاسخ براى ما كه فراتر از گرد و غبار تاريخ ايستاده ايم و مسايل پنهان و انگيزه هاى مختلف ياران جمل را از لابه لاى اسناد تاريخى درمى يابيم چندان دشوار نيست، ولى براى مردم آن دوره كه قدرت تشخيص نداشتند و فقط سياهى لشكر به حساب مى آمدند، چندان آسان نبود. و البته همه اين سردرگمى به ميزان آگاهى مربوط نمى شد، بلكه آنچه كار را دشوارتر مى ساخت منافع مادّى، اجتماعى و قبيله اى نيز بود.

فردى چون ابو موسى اشعرى كه ترجيح مى داد فقط موقعيت اجتماعى خود را حفظ كند و تنها نظاره گر باقى بماند، چه بسا فاقد هوش و درك لازم بود، ولى كسانى چون طلحه و زبير كه بيعت با على عليه السلام را به خاطر مسايل مادّى زير پا گذاشته و مهار جمل را در دست گرفته بودند، مشكلشان ناآگاهى و ناتوانى از درك شرايط نبود!

به هر حال تاريخ ثبت كرده است كه برخى از همراهان ديرين على عليه السلام در اين جنگ يا بى تفاوت در خانه نشستند و نظاره گر باقى ماندند و يا جبهه مقابل على عليه السلام را انتخاب كردند.

ولى «عمّار» بدون كمترين ابهام و تزلزل نه تنها در جبهه على عليه السلام

ص: 102

قرار گرفت، بلكه به ابهام زدايى از ذهن و فكر ديگران نيز پرداخت.

«مغيرة بن شعبه» از جمله آنان بود كه تماشاگر بود! عمّار به او گفت: آيا آماده اى در راه خدا، كارى نيك انجام دهى؟

مغيره گفت: چه كار نيكى؟

عمّار، پاسخ داد: اين كه همراه سپاه على عليه السلام شوى و گام در راه مجاهدان پيشين نهى و سرمشق نسلهاى آينده باشى!

مغيره گفت: البته بهتر از اين هم هست و آن اين است كه داخل خانه شده و در را بر روى خود ببنديم تا مسأله روشن شود و ببينيم حق با كيست!

عمّار از سخنان مغيره اظهار تأسّف كرد و گفت، امّا مرا در صف اوّل سپاه على عليه السلام خواهى ديد(1)!

در برخى روايات نام افرادى كه در اين نبرد از همراهى على عليه السلام خوددارى كردند، آمده است و با آن كه انتظار مى رفت دركنارآن حضرت باشند؛ كسانى مانند عبداللّه بن عمر، سعد، محمد بن مسلم و...

با اين وجود، عمّار براى عقب نشينى هر يك، دلايلى را ياد مى كرد و خود با صراحت تمام مى گفت: به خدا سوگند امير مؤمنان! به هر جانب كه حركت كند، من همراه او خواهم بود.(2)

اين ايمان واعتقاد تا بدان جا بود كه مى گفت: «به خدايى كه جان من در دست اوست اگر شمشيرها را بر ما فرود آوريد و در نتيجه

ص: 103


1- - بحارالانوار، 32/124.
2- - همان 32/70.

هجوم شما به دورترين نقطه ها رانده شويم، اعتقاد دارم كه ما بر حق و شما بر باطل هستيد.»(1)

همواره در كنار على عليه السلام

حضور عمّار در ميان ياران على عليه السلام، حضورى عادى نبود، زيرا او علاوه بر رزم آورى، كارآمدى هاى ديگرى نيز از خود نشان مى داد.

الف - رزمندگى

در ميان سپاه جمل، مرد جنگاورى وجود داشت به نام «عمروبن يثربى» كه در عصر جاهليّت رئيس قبيله «ضبّه» بود.

اين مرد مهار شتر عايشه را در دست داشت و چون جنگ تن به تن آغاز شد، مهار شتر را به فرزندش واگذار كرد و خود در ميانه ميدان مبارز طلبيد!

جنگاورى و شجاعت او مى طلبيد كه هماوردانى شجاع و جنگنده به مصاف با او بشتابند. از اين رو علباء بن هيثم، هند بن عمرو و زيد بن صوحان كه هر كدام رشيد و شجاع بودند يك يك به جنگ او رفتند و شهيد شدند! شهادت اين دلاوران، بر گستاخى و جسارت عمروبن يثربى افزود و با صدايى بلندتر، مبارز مى طلبيد! همه در انتظار آن بودند تا فردى جنگجوتر از پيشينيان گام در ميدان بگذارد، امّا ناگهان عمّار را مشاهده كردند كه به رزم عمرو آمده است، در حالى كه توان جسمى و رزمى عمّار، كمتر از مردانى بود كه چند لحظه قبل به وسيله

ص: 104


1- - المستدرك حاكم ،3/433؛ كافى 5/12؛ تهذيب التهذيب، احمد عسقلانى، 4/116 و 6/137.

عمرو به شهادت رسيده بودند! و عمّار چنان كه در برخى منابع تاريخى نوشته اند، وقتى سلاح در دست مى گرفت، به خاطر كهولت و پيرى دستانش لرزش داشت!(1)

ياران على عليه السلام با ديدن عمّار، اظهار نگرانى كردند و شهادت او را پيشاپيش در نظر خود مجسّم يافتند!

نبرد ميان آن دو آغاز شد وعمّار در برابر چشمان نگران سپاه على عليه السلام از فرصتى مناسب بهره برد و ضربتى از ناحيه سر بر عمرو وارد ساخت، به طورى كه عمرو بر زمين افتاد و توان نبرد را از دست داد و در نهايت به دست عمّار از پا در آمد.(2)

ب - نشانه راه حق

يكى از چهره هاى سرشناس سپاه جمل، زبير بود كه به عنوان امير لشگر عايشه تعيين شده بود. وى از چنان شهرت و سابقه درخشانى برخوردار بود كه چه بسا برخى از كسانى كه در سپاه جمل وارد شده بودند، شخصيّت و سابقه مبارزات دينى او را براى خود ملاك قرار داده بودند. غافل از اين كه زبير در اين انتخاب، ملاكهاى دينى را كنار نهاده و انگيزه او در اين نبرد با انگيزه هاى پيشين وى متفاوت بود.

به هر حال، نقش اين مرد در انسجام سپاه جمل از يك سو و علاقه مندى على عليه السلام به نجات معنوى وى از سوى ديگر، مى طلبيد كه امام على عليه السلام براى او پيام بفرستد و براى آخرين بار او را به حمايت از حق و جدا شدن از باطل توصيه نمايد.

ص: 105


1- - المسستدرك، 3/433.
2- - تاريخ طبرى 3/526؛ الكامل فى التاريخ، 3/248؛ شرح نهج البلاغه، 1/259.

امام على عليه السلام براى انجام اين مأموريت، عمّار را به سوى زبير روانه كرد.

ديدبانان سپاه جمل كه از دور، آمدن عمّار را شاهد بودند درمراحل نخست گزارشات نادرستى را به زبير منتقل كردند. ابتدا گفتند ظاهرا سپاه على عليه السلام متلاشى شده و برخى در حال گريزند و برخى در حال پيوستن به ما! ولى زبير كه مردى كارآزموده و على عليه السلام شناس بود، هرگز اين گزارش و تحليل را باور نكرد وگفت من مى دانم كه ابوالحسن عليه السلام هرگز اهل عقب نشينى نيست.او هرگز پشت به جنگ نمى كند، هر چند تنها بماند!

سرانجام عمّارنزديك شد و همه تحليلهاى پيشين به يكباره درهم ريخت. عمّار از سوى على بن ابى طالب، براى زبير پيام آورده بود.

وقتى نگاه زبير به چهره عمّار افتاد، سستى وناتوانى را در پاهاى خود احساس كرد و زير لب زمزمه كرد: واى! پشتم شكست و رويم سياه گشت!

لختى نگذشت كه امير لشكر عايشه، دست از فرماندهى كشيد و تصميم گرفت كه هرگز با سپاه على عليه السلام وارد جنگ نشود.

زبير با اين قصد كه ميدان نبرد را ترك كند از لشكر فاصله گرفت، ولى شخصى به نام عميربن جرموز او را تعقيب كرده واز پاى در آورد.(1)

آنچه در اين ميان شايان توجّه است، اين كه براستى چه عاملى

ص: 106


1- - شرح نهج البلاغه، 2/167.

سبب اين دگرگونى سريع در فكر و انديشه زبير شد؟

پاسخ اين سؤال را بايد در انتخاب على عليه السلام جستجو كرد، زيرا على عليه السلام خوب مى دانست كه زبير مرد دين آشنايى است و مى داند كه جايگاه عمّار در ميان صحابه رسول خدا چيست و نيز مى داند كه پيامبر درباره عمّار فرموده است: «عمّار با حق و حق با عمّار است، در هر ميدانى كه حضور يابد»(1) يا اين كه «اى عمّار! مخالفان و كشندگان تو گروه سركش و ظالم هستند.»(2)

و اينها كافى بود كه عمّار هنوز سخنى نگفته و پيامى را نرسانده، زبير پيام را دريافت كرده و بار ديگر به وسوسه هاى دنيايى خود پشت پا زده باشد.

عنصرى مؤثر و كار آمد

حركت عايشه - همسر پيامبر صلى الله عليه و آله - در پيشاپيش سپاه جمل و حضور مردانى چون طلحه و زبير در ميان آنان، سبب مى شد تا مردمان عامّى هواداران ايشان با احساس دينى وانجام وظيفه در حق خانواده رسول خدا، همسر او را يارى دهند و از او حمايت كنند. تا آن جا كه برخى از سپاهيان جمل براى ابراز مراتب وفادارى و ديندارى خود، تلاش مى كردند تا خود را سپر - عايشه - قرار داده و نگذارند به او آسيبى برسد. اينان براى به دست گرفتن افسار شتر همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بر يكديگر سبقت مى گرفتند و هر يك كه بر زمين مى افتاد،

ص: 107


1- - الطبقات الكبرى، 3/262؛ الفتوح، 3/77، الخصال، /432.
2- - الطبقات الكبرى، 3/252؛ اسدالغابه، 4/133؛ شرح نهج البلاغه، 20/334؛ بحارالانوار، 18/123.

ديگرى جاى او را پر كرده و افسار را در دست مى گرفت.

على عليه السلام به عمّار و مالك اشتر فرمود، تا اين شتر بر روى پا ايستاده باشد، مقاومت سپاه جمل ادامه خواهد داشت. از اين رو براى درهم كوبيدن مقاومت آنان، بايد شتر را بر زمين بخوابانيد.

عمّار و مالك به همراه جمعى از قبيله «مراد» به قلب سپاه جمل يورش بردند، صفها را يكى پس از ديگرى شكافتند و خود را به شتر عايشه رسانده، آن را پى كردند. شتر بر زمين نشست، بندهاى هودج را از هم گسستند تا دوباره قابل استفاده نباشد. فرو خفتن جمل باعث تضعيف روحيه هواداران جبهه جمل شد و زمينه فرار و گريز آنان را فراهم ساخت و سپاه عايشه متلاشى گرديد و شكست را پذيرا شد.

شيعه اى على شناس

زمانى كه شتر عايشه بر زمين خوابيد، على عليه السلام براى آن كه حرمت همسر پيامبر رعايت شده باشد - زيرا على رغم دستور پيامبر پا از محيط خانه به ميدان رزم گذاشته بود - به محمد بن ابى بكر كه برادر عايشه بود و در سپاه على عليه السلام و از هواداران آن حضرت به شمار مى آمد، فرمود: برو از حريم خواهرت محافظت كن و او را به «قصر عبداللّه بن خلف خزاعى» انتقال بده.(1)

جنگ پايان يافته بود و پيامدهاى آن مورد بررسى قرار مى گرفت. يكى از رخدادهاى پس از جنگ، گفتگوى عمّار با عايشه در محلّ استقرار او - قصر بن خلف - است كه مراتب معرفت و بصيرت عمّار

ص: 108


1- - شرح نهج البلاغه، 6/228.

نسبت به مواضع و شخصيّت على عليه السلام را آشكارتر مى سازد.

عمّار به عايشه گفت: اى مادر! چگونه ارزيابى مى كنى شمشير زدن هوادارانت را براى دينشان!

منظور عمّار اين بود كه به عايشه بفهماند هواداران او مردان ايمان و آگاهى نبودند كه ميدان را رها كرده و با احساس خطر گريخته اند!

عايشه گفت: گمان مى كنى چون بر ما پيروز شده ايد، پيروزى شما دليل حقانيّت شما است!

عمّار در پاسخ گفت: ما بيناتر از آن هستيم كه تو گمان دارى! به خدا سوگند اگر ما با شمشيرهاى شما از پا در مى آمديم و شكست خورده و تا نخلستان هاى «هجر» تعقيب مى شديم، باز هم بر اين اعتقاد بوديم كه حق با ياران على عليه السلام است و شما بر باطل هستيد. به خدا سوگند! من بارها در باره اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله انديشيده ام و دريافته ام كه على عليه السلام آشناترين آنها به قرآن و مقاصد آيات وحى است و بيش از ديگران ساحت قرآن را ارج مى نهد و بيش از هر صحابى ديگر به روش پيامبر صلى الله عليه و آله پايبند است. علاوه بر اين، على عليه السلام از اهل بيت پيامبر است و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به او توجّه ويژه داشته است، چه اين كه على عليه السلام سخت ترين مشكلات را در راه دين تحمّل كرده است.(1)

حق محورى

پس از پايان يافتن جنگ جمل، على عليه السلام از ميان صحنه جنگ عبور

ص: 109


1- - بحارالانوار، 32/266.

مى كرد، بسيارى از سپاهيان جمل را كه در خون خفته بودند، مى شناخت و بر آنان افسوس مى خورد كه آخرين گام را به بيراهه نهاده اند و بد فرجام شده اند. از آن جمله «معبد» فرزند مقداد را مشاهده كرد كه در شمار ياران جمل سر بر خاك نهاده است!(1) امام فرمود: خداى پدرش را رحمت كند كه اگر او زنده بود، بينش و بصيرتى بهتر از فرزندش داشت! و چه بسا مانع مى شد از اين كه فرزندش گام در اين راه نهد.

عمّار گفت: اى امير مؤمنان، به خدا سوگند! براى ما ملاك اصلى حق مدارى است و كسى كه از حق روى گردان شود فرقى نمى كند پسر باشد يا پدر.

على عليه السلام فرمود: خداوند تو را پاداش نيك عطا كند و مورد لطف و رحمتش قرار دهد!(2)

برخى منابع تاريخى چنين ياد كرده اند كه مردى نزد عبداللّه بن مسعود - صحابى بزرگ - آمد و گفت: خداوند متعال به ما وعده داده است كه بر ما ستم نرود، امّا ما خود از امتحان الهى ايمن نيستيم. و چه بسا خود بر خويشتن ستم كنيم. به نظر تو كه از اصحاب پيامبر بوده اى، در فتنه ها و آشوبهاى اجتماعى كه ميان مسلمانان رخ مى دهد، ما چه موضعى اتخاذ كنيم كه صحيح باشد و مايه پشيمانى و ندامت نباشد؟

عبداللّه بن مسعود گفت: در اين نوع مسايل بايد كتاب خدا را محور

ص: 110


1- - تاريخ اسلام، 3/536.
2- - الارشاد، شيخ مفيد، 1/249؛ الجمل، شيخ مفيد، /109؛ بحارالانوار، 32/207.

و مرجع قرار داد و هر جريان و گروهى كه همراه و طرفدار قرآن باشد بر ديگران ترجيح داد. آن مرد دوباره اظهار داشت: اگر هر دو گروه دعوت به قرآن كنند چه كنيم؟

ابن مسعود گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: هرگاه مردم بين خود گرفتار اختلاف شدند، عمّار با آن گروه و جريان اجتماعى خواهد بود كه حق است.(1)

براساس اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله، عمّار مى توانست ملاك حق باشد براى آنان كه نيازمند ملاكهاى محسوس ترى هستند.

البته در اين گفتگو، عايشه هنوز به آنچه رخداده بود فكر نكرده و پيامدهاى ناگوار حركت خود را نسنجيده بود. از اين رو در پاسخ عمّار، سخنان درشت به كار مى برد، امّا چند روز بعد، زمانى كه امام على عليه السلام به عايشه اجازه داد تا بصره را به سوى مدينه ترك كند و با ياران شكست خورده اش خداحافظى نمايد، عايشه تا اندازه اى خود را يافته بود و از فاجعه اى كه با دستان او شكل گرفته بود احساس نگرانى و پشيمانى مى كرد.

عمّار، در چنين شرايطى به عايشه گفت: پيامبر خدا با تو عهد و پيمانى بسته بود كه در مسايل سياسى و اجتماعى دخالت نداشته باشى و رهبرى جريانها را برعهده نگيرى. امّا تو آن عهد را ناديده گرفته و قدم در بيراهه گذاشته اى!

عايشه پاسخ داد: آرى به خدا قسم! اين گونه است كه تو

ص: 111


1- - البداية والنهايه، 7/271.

مى گويى.(1)

در نبرد صفّين

دومين رخداد سنگين در دوران كوتاه خلافت على ابن ابى طالب جنگ صفين بوده كه معاويه به عنوان خون خواهى عثمان آن را برپا كرد.

معاويه كه در دوره خلافت عثمان، از سوى حكومت مركزى به عنوان والى شام تعيين شده بود و انتظار مى رفت كه در خلافت على عليه السلام نيز تابع حكومت مركزى باشد، با آگاهى از اين نكته كه على عليه السلام هرگز شخصى چون او را بر ولايت شام ابقا نخواهد كرد؛ به بهانه خون خواهى از عثمان، تبعيّت از حكومت مركزى را نپذيرفت و كوس استقلال طلبى زد و جنگ صفين را به راه انداخت كه تعداد كشتگان آن بسيار بود و خسارتى بزرگ را بر امّت اسلامى تحميل نموده سخت تر از تلفات جانى و مالى، سبب انحراف سياسى - اجتماعى و دينى شد كه تا قرنها، جهان اسلام را تحت تأثير منفى خود قرار داد.

اكنون در اين نوشته، در صدد تحليل جنگ صفين نيستيم، بلكه همّت ما در اين نوشته، بيشتر متوجّه جايگاه و نقش عمّار در اين رخداد سنگين تاريخ اسلام است.

ص: 112


1- - تاريخ طبرى، 3/548؛ الكامل فى التاريخ، 3/258.

ص: 113

مورد كينه معاويه

چنان كه در صفحات پيشين بيان كرديم، عمّار نيز چون ابوذر از منتقدان جدّى سياستهاى ناقص و ضعيف عثمان بود. البته عثمان نتوانست و سياست به اواجازه نداد كه عمّار را نيز مانند ابوذر تبعيد كند و به دست سرزمينهاى خشك بسپارد تا غريبانه جان دهد!

مواضع ابوذر و عمّار چيزى نبود كه در چهار ديوارى شهر مدينه، پنهان بماند، بلكه برخى از مسلمانان به سبب همدردى و همراهى و گروهى از سر عداوت، و اظهار نظرهاى منتقدانه را به ساير شهرهاى آن روز جهان اسلام منتقل مى كردند. بديهى است كه علويان با همدردى و همسويى و امويان از بيم به خطر افتادن منافع و رياست خود، همواره در شناخت مواضع مخالفان سياست عثمانى و اموى و مروانى، هوشيار وحساس بودند.

طبيعى مى نمود كه معاويه از سرزمين شام، به عقايد و انتقادهاى عمّار حسّاس باشد واز انديشه هاى او نسبت به خود احساس خطر كند.

معاويه سعى داشت تا خون عثمان را متوجه كسانى چون عمّار سازد. از اين رو ضمن نامه اى به على عليه السلام مى نويسد، گروهى از

اصحاب پيامبر از آن جمله عمّار بايد از سرزمين مدينه به سوى شام جهت محاكمه و قصاص فرستاده شوند. امّا على عليه السلام اين درخواست را، بسيار بى جا و گزاف شمرد واعلام كرد كه:

«كجا مى توان مانند عمّار، كسى را پيدا كرد! به خدا قسم هر وقت

ص: 114

ما در گرداگرد رسول خدا پنج نفر بوديم، عمّار ششمين نفر بود، اگر چهار نفر بوديم، او پنجمين نفر بود. چگونه مى توان صحابه مخلص و با ايمانى چون او را به دست معاويه سپرد، تا به انتقام خون عثمان - خونى كه بر گردن ديگران است - او را بكشند!(1)

از نگاه دشمن

در پى بهانه جويى هاى معاويه و پاسخهاى قاطع و انعطاف ناپذير على عليه السلام، معاويه هجوم گسترده اى را عليه حكومت مركزى جهان اسلام تدارك ديد. و از مردم قلمرو حاكميت خود - شاميان - توانست نود هزار نفر را به عنوان خون خواهى عثمان گرد آورد و به سوى عراق گسيل كند(2).

از سوى ديگر، براساس اخبارى كه دريافت مى شد، على عليه السلام نيز براى مقابله با طغيانگرى معاويه و هجوم شاميان، نيروى عظيمترى را كه متشكل از يكصد و بيست هزار نفر بود سازماندهى كرد.(3)

دو سپاه در منطقه «صفّين» كه در بلندى هاى شمال عراق و شام قرار دارد(4) به هم رسيدند و اردو زدند.

اين رويارويى عظيم، به جنگى فرسايشى و سخت تبديل شد و يكصد و ده روز ادامه يافت(5) و طى اين مدّت حدود هفتاد و يا نود

ص: 115


1- - الخصال /434؛ الاختصاص، /178.
2- - مروج الذهب، 2/375.
3- - همان.
4- - وقعة صفين، مقدمه؛ معجم البلدان، 3/414.
5- - مروج الذهب، 2/352؛ معجم البلدان، 3/414.

حمله بزرگ و كوچك صورت گرفت.(1)

طولانى شدن نبرد از يك سو و پديد آمدن فرصت تأمّل و تفكّر افراد نسبت به موضع خويش و رفتار دشمن از سوى ديگر، زمينه گفتگوها و ترديدهاى گوناگون را در هر دو جبهه فراهم آورد. از اين رو از منابع تاريخى استنباط مى شود كه با گذشت زمان، افرادى از هر دو جبهه به بازنگرى و مطالعه درباره راهى كه در آن قدم گذاشته اند پرداخته اند، از آن جمله: «ابو نوح حميرى» يكى از سپاهيان امام على عليه السلام مى گويد، من با گروهى از سواران بودم كه مردى از دور به طرف ما آمد. وقتى نزديك شد دانستيم كه فردى شامى است كه به همراه سپاه معاويه به صفين آمده است. مرد شامى گفت: من ابو نوح حميرى را مى جويم. به او گفتم اكنون او را يافته اى، چون من «ابو نوح حميرى» هستم، با من چه كار دارى؟

مرد شامى - كه ذوالكلاع نام داشت وهم قبيله اى ابو نوح كلاعى به شمار مى آمد - گفت: در زمان خلافت عمر، ما روايتى را شنيده ايم كه امروز براى ما اهميّت پيدا كرده است. مى خواهم درباره آن با تو سخن گويم، و آن روايت اين است كه «رسول خدا فرمود: روزى ميان مردم شام و عراق نبردى روى خواهد داد و از آن ميان هر گروه كه عمّار ياسر با ايشان باشد، گروه حق خواهند بود»

ابو نوح گفت: به خدا سوگند، عمّار اينك در ميان سپاه امام على عليه السلام است و در پيكار با سپاه معاويه از من مصمم تر و

ص: 116


1- - همان، 3/414.

سخت كوش تر است.(1)

نمونه اى ديگر را از سپاه امام على عليه السلام ياد مى كنيم:

«اسماء بن حكم فزارى» مى گويد: ما در نبرد صفين زير پرچم عمّار در ميان سپاه امام على عليه السلام قرار داشتيم. مردى نزديك شد و سراغ عمّار ياسر را گرفت. عمّار گفت: من كسى هستم كه تو مى جويى، با من چه كار دارى و از من چه مى خواهى؟

مرد گفت: من در شمار سپاه شما هستم. زمانى كه از خانه به سوى صحنه نبرد حركت مى كردم، شكى در درستى را هم نداشتم، تا اين كه در شب گذشته به فكر فرو رفته و با خود گفتم: وقتى صداى اذان بلند مى شود، هر دو سپاه مانند هم اذان مى گويند و به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شهادت مى دهند، مانند هم نماز مى خوانند. دعا و تلاوت قرآن آنان هم، مانند يكديگر است. پس چرا بايد روياروى هم بايستند و با يكديگر بجنگند!

پس از اين تفكّر، درباره حقانيّت اين نبرد به شك افتاده ام و از لحظه اى كه اين ترديد در من راه يافته است، آرام و قرار ندارم. از اين رو نزد تو آمده ام تا مگر اين ترديد با سخنانت برطرف شود.

عمّار گفت: آيا آن پرچم سياه را - كه اكنون عمروعاص زير آن ايستاده است - مى شناسى؟ آن پرچم، همان است كه من تاكنون سه مرتبه در سايه آن، در كنار رسول خدا با مشركان جنگيده ام واين چهارمين مرتبه است كه اين پرچم را مى بينم. با اين تفاوت كه در آن

ص: 117


1- - وقعة صفين، /333؛ الفتوح، 3/68؛ شرح نهج البلاغه، 8/16.

سه نوبت، اين پرچم در اختيار اهل ايمان و تقوا بود و صاحبانش با مشركان مى جنگيدند ولى امروز، پرچم در اختيار كسانى مانند عمروعاص و معاويه قرار گرفته است كه انگيزه اى جز شر و فجور ندارند و از موضع مشركان، با مجاهدان و ياران ديرين پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ برخاسته اند.

اگر تو بدر و اُحد و حُنين را به ياد نمى آورى، بدان كه اعتقاد و روش ما امروز همان است كه تحت لواى رسول خدا براى دفاع از آن نبرد مى كرديم، اما سپاه شام، بر باطل است و اهل شرك مى باشد(1).

از اين نقل استفاده مى شود كه پرچم سياه رنگى كه عمروعاص در سپاه معاويه براى عوام فريبى برافراشته بود، پرچمى بوده است كه در برخى جنگهاى صدر اسلام در نبرد با مشركان برافراشته مى شده است. واين كه چگونه اين پرچم در اختيار معاويه و عمروعاص قرار گرفته است، برخى گفته اند كه امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا اين

پرچم را خواست به كسى واگذار نمايد كه متعهّد شود در زير آن لوا با مسلمانى نجنگد و كافرى را آسوده نگذارد عمروعاص گفت من با همين شرط و تعهّد، خواهان آن پرچم هستم. و چنين شد كه پرچم به عمروعاص واگذار گرديد، امّا سوگند به شكافنده بذر در اعماق خاك! افرادى چون عمروعاص از روى ميل و شناخت باطنى اسلام نياوردند، بلكه از روى ناگزيرى اظهار به ايمان نمودند وآن پرچم را عليه مسلمانان به كار گرفتند و نه عليه مشركان، آنان امروز همداستان

ص: 118


1- - وقعة صفين/320؛ الطبقات الكبرى 3/253؛ الفتوح، 3/156؛ شرح نهج البلاغه، 5/256؛ اعيان الشيعه، 8/374.

مشركان هستند با اين فرق كه به ظاهر نماز مى گزارند!(1)

در مقام فرماندهى

براساس منابع تاريخى، عمّار با اين كه يكى از چهره هاى سرشناس و معنوى سپاه على عليه السلام، به شمار مى آمد و در تقويت روحيه ايمان و اعتقاد و شجاعت و پايدارى رزمندگان عراق فعّاليت مى نمود، در نبرد صفّين، مسؤوليّت نظامى و رزمى هم برعهده داشت.

زمانى كه دو سپاه در برابر يكديگر صف آرايى و بنا بر روشهاى مرسوم آن روزگار، پرچمها را بسته و فرماندهان را معيّن كردند، على عليه السلام فرماندهى بخشى از نيروها را به عمّار واگذار كرد.(2)

موقعيّت عمّار چنان بود كه قاريان اهل عراق، در زير پرچم او جاى گرفتند.(3)

نخستين رويارويى و درگيرى دو سپاه در روز اوّل ماه صفر سال 37ه . ق به وقوع پيوست. فرماندهى سپاه على عليه السلام را در آن روز مالك اشتر برعهده داشت.

نبرد به روز دوّم كشيده شد و در دوّمين روز از سپاه على عليه السلام هاشم بن عتبه با سواران و پيادگان و ساز و برگ بيشتر قدم به ميدان گذاشت.

سنگينى و حجم قواى دو لشكر به شكلى بود كه نبرد به روز سوّم كشيده شد و اين بار از سپاه على عليه السلام، عمّارياسر فرماندهى بخشى از سپاه را بر عهده گرفت و از سوى سپاه شام، عمروعاص به ميدان آمد.

ص: 119


1- - وقعة صفين /215.
2- - وقعة صفين/205؛ شرح نهج البلاغه، 4/26.
3- - وقعة صفين /208؛ شرح نهج البلاغه، 5/178؛ الكامل فى التاريخ، 3/293.

عمّار براى تقويت روحيه و باور نيروهاى سپاه على عليه السلام، همواره باصداى بلند سخن مى گفت و عليه معاويه افشاگرى مى نمود واظهار مى داشت:

«اى مردم عراق كه به دفاع از حاكميّت على عليه السلام به نبرد با سپاه معاويه برخاسته ايد! اگر مى خواهيد بدانيد كه به جنگ عليه چه كسى آمده ايد، آگاه باشيد. كسانى چون معاويه، هرگز از روى معرفت و ميل و رغبت به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان نياورده اند، اساس ايمان آنها، ترس از مسلمانان بوده است. به خدا سوگند ما از دشمنى او با اهل ايمان آگاهيم و ارتباط و دوستى ديرينه او را با جنايتكاران مى دانيم. پس او را نفرين كنيد و با او بستيزيد، زيرا او در تلاش است تا نور خدا را خاموش كند و به دشمنان خدا يارى رساند.»(1)

در اين روز عمّار همراه با پياده نظام به سپاه شام حمله برد و نبرد سختى كرد، به طورى كه سپاه شام، ناگزير شد قدرى عقب نشينى كند.(2)

در كشاكش اين نبرد، فرصتهايى پديد مى آمد كه عمّار وعمروعاص مى توانستند با يكديگر مشاجره لفظى نيز داشته باشند.

عمّار از هر فرصتى براى بيان حقّ، بهره مى برد ودر يكى از اين فرصتها به عمروعاص گفت: دين خود را به قيمت فرمانروايى بر مصر فروختى! واى بر تو كه چه مفاسدى را عليه اسلام برانگيختى!

عمروعاص گفت: اين طور نيست كه تو مى گويى، ما براى

ص: 120


1- - الكامل فى التاريخ، 3/294.
2- - وقعة صفين /214.

خونخواهى عثمان به جنگ آمده ايم!

عمّار پاسخ داد: امّا من گواهى مى دهم كه تو هيچ گامى را براى رضاى الهى بر نمى دارى! بدان كه اگر در اين نبرد هم كشته نشوى، سرانجام مرگ به سراغ تو خواهد آمد و خداوند براساس انگيزه ونيّت به تو جزا خواهد داد.»(1)

انتظار لحظه موعود

چنان كه گفته شد، نبرد صفين در اواخر سال 37ه . ق رخ داد و در اين زمان عمّار، حدود 93 سال از سنّش سپرى شده بود.

حضور مرد كهنسالى چون عمّار، در چنين نبرد سنگينى، مى توانست، اسرارى را در خود نهفته داشته باشد.

درست است كه عمّار مسلمانى آزموده و مردى ورزيده بود كه در طول زندگى خود همواره طعم تلخ محروميّت و شكنجه و شمشير مشركان را چشيده، و با استقامت و صلابت از ميان همه آن دشوارى ها عبور كرده بود و چه بسا تجربه هاى جنگى وى مى توانست كهولت سنّ او را جبران كند، امّا به هر حال حضور مردى كهنسال در ميدان كارزار، حكايت از نيرويى دارد كه در اعماق وجود عمّار نودوسه ساله، رزمنده اى مصمّم ساخته بود، و براستى آن نيرو كدام بود؟

عمّار، در چنين سن و سالى به هواى فرمانروايى مصر يا تصاحب مال و جاه نيامده بود، بلكه شورى از معرفت و شعورى از حقيقت در

ص: 121


1- - الكامل فى التاريخ، 3/309؛ شرح نهج البلاغه، 5/253.

اعماق جان داشت كه به تن سالمندش، صلابت به قلب بى هوايش، پيام پايدارى و به دستان لرزانش، توان مقاومت مى داد!

در فصلهاى پيشين، بارها از معرفت عمّار نسبت به جبهه كفر و ايمان و توانمندى او در بازشناسى چهره هاى نفاق از چهره هاى حقيقت طلب سخن گفته ايم؛ امّا فراتر از همه آنها، عمّار اين بار به نويدى ديگر دل خوش داشته بود. نويدى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او داده

بود: «اى عمّار، تو را گروه گردنكش و ستمكار خواهند كشت.»(1)

آنچه در اين پيام و پيش بينى نبوى براى عمّار مى توانست مهم باشد و به عنوان يك بشارت تلقّى شود، كشته شدن نبود، بلكه مهم اين بود كه او در راه حق و به دست گردنكشان و متجاوزان و در راه حق جان خود را از دست خواهد داد. پس پيامبر صلى الله عليه و آله پايدارى او را در راه ايمان تا آخرين لحظه زندگى تأييد كرده بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى اين لحظه موعود، نشانه اى هم بيان كرده و فرموده بود: «آخرين بهره ورى تو از دنيا، شربت شيرى است كه مى نوشى»(2).

در پايان سوّمين روز نبرد صفّين كه عمّار در آن نقشى فعّال و آشكار داشت، عمّار در حالى به اردوگاه سپاه على عليه السلام بازگشت كه از زخم نيزه اى كه بر ران او وارد شده بود رنج مى برد، كارزار و زخم نيزه باعث

ص: 122


1- - اسدالغابه، 4/133؛ شرح نهج البلاغه، 10/106؛ صحيح بخارى، 3/207؛ السنن الكبرى، احمد بيهقى، 8/189؛ المستدرك، 3/435؛ مجمع الزوائد، على هيثمى، 7/241؛ سنن ترمذى،5/333.
2- - الفتوح، 3/156؛ مروج الذهب، 2/381؛ الاستيعاب، 2/480؛ شرح نهج البلاغه، 10/106.

تشنگى او شده بود. از اطرافيان آب طلبيد و آنان براى او شير آوردند.(1)

وقتى نگاه عمّار به شير افتاد، خنده اى نرم بر لبانش نقش بست(2) و سخنان رسول خدا را يك بار ديگر در ذهن خود مرور كرد. احساس كرد به لحظه هاى موعود نزديك مى شود، امّا مطمئن نبود. او براى كسب اطمينان، در جستجوى راه بود! ولى چه راهى را بهتر از كسب آگاهى از على عليه السلام مى شناخت!

حَمْران بن اَعْيَن از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه وقتى عمّار شرايط جنگ را، لحظه به لحظه دشوارتر ديد، نزد امام على عليه السلام آمد و پرسيد: يا على! آيا امروز همان روز موعود كه پيامبر به من وعده داده بود، نيست؟

امام على عليه السلام ابتدا پاسخ صريحى به او نداد، ولى عمّار دوباره و سه باره پرسيد، تا اين كه امام فرمود: آرى امروز همان روز است.

عمّار با اطمينان بيشتر رو به ميدان نهاد و با اين شعار، وارد نبرد شد:

«امروز دوست خود - محمد صلى الله عليه و آله - و يارانش را ملاقات خواهم كرد.»(3)

آخرين وداع، آخرين جهاد

عمّار، آن پرتلاشِ ساده زيستِ كم توقع كه يادگار نخستين شهيدان

ص: 123


1- - الفتوح ، 3/156؛ شرح نهج البلاغه، 10/106.
2- - المستدرك، ، 3/439.
3- - المستدرك، 3/439؛ اختيار معرفة الرجال، /29؛ بحارالانوار، 22/342.

راه اسلام بود، اكنون در اشتياق ملاقات پيامبر و شهيدان راه دين، آرام نداشت.

عمّار از يك سو به آينده روشن شهادت خود مى انديشد و از سوى ديگر به شرايط دشوارى كه براى اسلام و على عليه السلام و يارانش پديد آمده بود واين كه چگونه بايد در چنين شرايطى على عليه السلام را ترك گويد

و به ملاقات نبى صلى الله عليه و آله بشتابد!

به هر حال، براى آخرين ملاقات، خدمت امام على عليه السلام آمد. وقتى نگاهش به نگاه پرمهر و آشناى على عليه السلام افتاد، بى اختيار اشك از چشمانش فرو ريخت و گفت، لحظه موعود فرا رسيده است و من به استقبال آن لحظه مى روم! امام عليه السلام از اسب پياده شد، عمّار را به گرمى در آغوش گرفت و فرمود:

«يا ابا اليقظان جزاك اللّه عن اللّه و عن نبيّك خيرا فنعم الاخ كُنْتَ و نعمَ الصاحب كنتَ»

«اى عمّار، خدايت از جانب خود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پاداش نيك عطا كند. تو، هم برادرى شايسته بودى وهم يار و همراهى نيك».

بار ديگر اين دو يار و همراه ديرين يكديگر را در آغوش فشردند.

عمّار گفت:«اى امير مؤمنان، همراهى من با تو، جز براساس بصيرت و آگاهى نبود، زيرا رسول خدا در جنگ حنين به من فرمود: «اى عمّار پس از من، فتنه ها رخ خواهد داد. آن زمان از على و ياران او حمايت كن، زيرا على با حق و حق با على است.»(1) پس از اين گفت و

ص: 124


1- - بحارالانوار، 33/19.

گوى كوتاه، از يكديگر جدا شدند و عمّار سوار بر اسب به سوى ميدان حركت كرد تا آخرين جهاد خود را در راه خدا، به ثبت رساند.

ص: 125

عمّار در جايگاه شهادت

اشاره

عمّار همان گونه كه در تنهايى و غربت زاده شده بود، تنها و بى هيچ همراه گام در ميدان نبرد گذاشت! مردى كهن سال كه حدود 93 - و بنا بر نقلى 90 - سال از عمرش سپرى شده بود. با صداى بلند مبارز طلبيد، سربازى سوار بر مركب، از طايفه «سكاسك» به جنگ اوآمد، امّا پير كار آزموده به وى مهلت خود نمايى نداد و او را بر زمين افكند. سوارى ديگر از «حمير» به نبرد آمد، او نيز پاسخى شكننده دريافت كرد.

شايد آنان كه اين پيرمرد كهنسال را در ابتدا دست كم گرفته بودند، قدرى نگران شدند، از اين رو يكى از كينه توزان - به نام ابوالغاديه - كه از گذشته با عمّار خصومت داشت، فرصت را براى انتقام جويى مناسب يافت. به عمّار حمله كرد و با وارد ساختن زخمى برپاى عمّار، او را از مركب پايين انداخت. مشركى ديگر به نام «ابن جون سكونى» از سپاهيان معاويه ضربه اى ديگر به پيكر عمّار وارد آورد و

ص: 126

او را به شهادت رسانيد.(1)

در اين باره كه نام كشنده عمّار چه بوده، نقلها گوناگون است،(2) ولى مسلما كسانى كه با او جنگيدند و وى را به شهادت رساندند، ياران معاويه و عمروعاص و حاكميّت شام بودند كه پيامبر آنان را «گروه سركش و متجاوز» ناميده بود.

عمّار دوست داشت تا در اين معركه، نامش در كنار ياران حق و عدل قرار گيرد و از اين رو به گونه اى وصيت كرده بود تا براين نكته تأكيد كرده باشد.

او در يكى از خطابه هاى خود در برابر لشكر معاويه گفته بود: امروز من كشته خواهم شد، وقتى به شهادت رسيدم، سلاح از من برگيريد، ولى با همان لباسهاى آغشته به خون بر من نماز گزاريد و سپس مرا دفن كنيد زيرا مى خواهم اين چنين در پيشگاه خدا حاضر شوم.(3)

ص: 127


1- - وقعة صفين، /341.
2- - الطبقات الكبرى، 3/253؛ انساب الاشراف، احمد بلاذرى 2/314.
3- - الفتوح، 3/156؛ الطبقات الكبرى، 3/262؛ اختيار معرفة الرجال، /33؛ اسدالغابه، 4/135.

محل تصورى

ص: 128

اين چنين بود كه وقتى عمّار به شهادت رسيد، على عليه السلام در كنار بدن آغشته به خون او فرمود: «انا للّه و انا اليه راجعون» و سپس فرمود: «هر كس از شهادت عمّار، اندوهگين نباشد، بهره اى از اسلام نبرده است، خداى رحمت كند عمّار را آن روز كه در رستاخيز سر از بستر شهادت بر دارد و مورد سؤال قرار گيرد، به خدا سوگند! عمّار هميشه يار و همراه رسول خدا بود، بهشت جايگاه حتمى او است، گوارايش باد!»(1)

بازتاب شهادت عمّار

شهادت عمّار، بازتاب شگفتى در ميان ياران على عليه السلام گذاشت، چه اين كه همگان اين حديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه «عمّار به دست گروهى سركش و ستمكار كشته خواهد شد و اكنون ياران على عليه السلام آشكار مى ديدند كه عمّار به وسيله سپاه معاويه به شهادت رسيده است.

انتشار خبر شهادت عمّار، به جاى اين كه خلأى در ميان نيروهاى سپاه على عليه السلام پديد آورد، عزم آنان را براى جنگيدن با سپاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را سركش و ستمگر ناميده بود مصمم تر كرد، به طورى كه از آن لحظه به بعد، اين ياران على عليه السلام بودند كه بى امان به قلب سپاه معاويه هجوم برده، آنان را به عقب نشينى وا مى داشتند.(2)

از اين زمان به بعد، ياران على عليه السلام وقتى قدم به ميدان مى گذاشتند،

ص: 129


1- - الطبقات الكبرى، 3/262؛ اعيان الشيعه، 8/375.
2- - تتمة المنتهى، عباس قمى، /37.

در شعارهاى رزمى خود از عمّار و جايگاه ارزشمند او ياد مى كردند. از آن جمله اشعار و رجزهايى است كه از «مالك اشتر» نقل شده است:

اگر از جمع ياران ما، مسلمان كهنسالى چون عمّار را مى كشيد!

ما نيز آن چنان انتقام خواهيم گرفت كه شمار آن، فردا دانسته خواهد شد!(1)

از ديگر اشعار حماسى كه پس از شهادت عمّار، انشاء گرديد، اشعار مغيره بن حارث بن عبدالمطلب است.

وى اين اشعار را در حالى كه بر اسب سوار بود با صداى بلند و تهييج كننده مى خواند و در همان وقت از سپاه على عليه السلام «قيس بن سعد بن عباده» و گروهى از انصار به سوى سپاه معاويه يورش برده بودند.

اى لشكريان خدا، شكيبا باشيد و هراسى از سپاه معاويه به دل راه ندهيد، چرا كه جنگ - به شكل جدّى آن - اكنون رخ نموده است.

با هر كس كه خواهان نبرد با شماست، بجنگيد، زيرا پيروزى در ميدان نبرد با كسى است كه پايدار و شكيبا باشد.

اگر عمّار هم جان باخت، سستى به خود راه ندهيد، بجنگيد و پشت به دشمن نكنيد!

با لبه تيز شمشير، صفهاى دشمن را بشكافيد و در انديشه دستاورد

ص: 130


1- - الفتوح، 3/158. اِنْ تقتلوا منا اباليقظان شيخا مسلما فقد قتلنا منكم لما غدا ما اعلما

نيك و اميدوار به پيروزى باشيد.

يقين بدانيد آن كسى كه به مخالفت شما برخاسته، شقى و زيان كار خواهد بود. زيرا وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله - على عليه السلام - و فرزندان او در ميان شمايند و اوست كه رهبرى شما را برعهده دارد و قرآن با شما است.(1)

به هر حال شهادت عمّار، تأثير شگرفى در شرايط جنگ گذاشت و انگيزه سپاه على عليه السلام براى نبرد با سپاه معاويه فزونى يافت و جنگ ميان دو لشكر شدّت يافت تا اين كه شب فرا رسيد و تاريكى به ناگزير ميان آن دو فاصله افكند.(2)

از ديگر اشعارى كه در رثاى عمّار سروده شده، شعر حجاج بن عمرو است:

«چه بزرگ مردانى كه انسان در برابرشان احساس فروتنى دارد، آرى اين عمّار است كه - با شهادت خود - غم را در وجودم جارى ساخته است.

ميدان آرام بود كه پسر جَون - كشنده عمّار - با همدستى يارانش به سوى عمّار هجوم بردند، و لحظه هاى طوفان جنگ شكل گرفت.

نيزه پسر جَوْن، سينه عمّار را نشانه رفت و با افكندن اين نيزه، پسر

ص: 131


1- - الفتوح، 3/158 إن كان عمار قد أودى فلا تهنوا وقاتلوا القوم لا تولوهم الدبراشقوا الصفوف بحد السيف واحتسبوا في ذلك الخير وارجوا النصر والظفراوأيقنوا أَن من أضحى يخالفكم أضحى شقيا و أضحى نفسه خسرافيكم وصي رسول اللّه قائدُكم ووُلده و كتاب اللّه قد نُشرا
2- - الفتوح، 3/158.

جَوْن سزاوار دوزخ شد.

كشته شدن عمّار به دست سپاه معاويه، نشانه آن است كه سپاه معاويه گروهى ستمكار و متجاوزند، و اكنون در اين امر شكى راه ندارد. چرا كه پيامبر به عمّار فرموده بود: تو را گروهى خواهند كشت كه از ظلم و سركشى، تغذيه كرده اند.

اكنون مردم شام مى دانند كه كشندگان عمّار ايشانند و راهى را كه پيموده اند تا اعماق دوزخ و ننگ استمرار دارد.»(1)

اين اشعار، گوشه اى از داورى ها و ديدگاه هايى است كه پس از شهادت عمّار درباره او اظهار شده است.

از دو نگاه

مقايسه دو نگاه درباره عمّار مى تواند روشنگر شخصيّت و ابعاد فكرى و اعتقادى وى از يك سو، و تعيين كننده جايگاه و انديشه داورى كنندگان از سوى ديگر باشد.

درباره شخصيّت معنوى و اصالت ايمانى و معرفتى عمّار، تاريخ آن اندازه نكته و خاطره ثبت كرده است كه كسى نتواند، صداقت و صلابت وايمان او را انكار كند. امّا زمانى كه عمّار به شهادت رسيد دو

ص: 132


1- - الفتوح، 3/158 يا للرجال لعظم الهول أرّقني وهاج حزني أبو اليقظان عمارأهوى له ابن جون في فوارسه من السكون وللهيجاء أعصارفاختلّ صدر أبي اليقظان مُعترضا بالرمح قد أوجبت فيه له الناركانتْ علامة بغي القوم مقتله ما فيه شك ولا ما فيه انكارقال النبىله تقتلك شرزمة شطتْ لحومهمْ بالبغي فجارُفاليوم يعلم أهل الشامأنهمُ أصحاب تلك و فيها النار والعار

داورى در باره او از سوى دو چهره مؤثّر در تاريخ اسلام صورت گرفت. يكى داورى على عليه السلام و ديگر نظريه معاويه. كه اكنون به شرح آنها مى پردازيم.

الف: از نگاه على عليه السلام: پس از سپرى شدن جنگ صفين، روزى على عليه السلام بر منبر كوفه فرمود: «سَلُونى فانَّ بين جوانحى علما جَمّا»

از من مطالب مورد نياز خود را بپرسيد، زيرا سينه من آكنده از دانش است. در ميان سؤال كنندگان، مردى از سران خوارج نهروان به نام ابن كوّا پرسشهاى خود را مطرح ساخت.

پرسشهاى ابتدايى ابن كوّا بيشتر جنبه جدلى داشت و هدف او طرح مطالبى بود كه جايگاه علمى على عليه السلام را خدشه دار كند كه البته هر چه پرسيد امام عليه السلام به وى پاسخ مناسب داد. ولى امام به وى يادآورى فرمود كه دست از پرسش هاى غير ضرورى و جدلى بر دارد و به پرسشهايى روى آورد كه نتيجه علمى و ارزشى دارد.

ابن كوّا در ادامه اين سؤال و جواب، درباره ابوذر، سلمان و عمّار از امام سؤال كرد. امام در پاسخ فرمود: از رسول خدا شنيدم كه در زير آسمان، كسى راستگوتر از ابوذر نيست. آن گرامى صلى الله عليه و آله در باره سلمان

فرمود: سلمان از ماست، و امّا اگر از عمّار مى پرسى بدان كه خداوند گوشت و خون او را بر آتش دوزخ حرام كرده است.(1)

در برخى منابع روايى چنين ياد كرده اند كه وقتى عمّار به شهادت رسيد امام على عليه السلام درباره او شعرى بدين مضمون زمزمه كرد:

ص: 133


1- - الاحتجاج، /260؛ بحارالانوار، 22/330و 10/123.

اَلا اَيُّهاالموت الذى ليس تاركى

ارحنى فقد اَفْنَيْتَ كل خليل

اراك مُصرّا بالذين احبهم

كانّك تنحو نحوهم بدليل(1)

هان! اى مرگ كه مرا رها نكنى، بيا و مرا آسوده خاطر كن، چرا كه همه دوستانم را گرفتى!

مى بينم كه اصرار دارى تا هر كه را دوست دارم بربايى، گويا تو با شناخت و برنامه به سراغ آنها مى روى!

اين اشعار كه به امام على عليه السلام نسبت داده شده است، حكايت از علاقه عميق آن حضرت به عمّار و اندوه آن بزرگوار در شهادت وى دارد.

ب - از نگاه معاويه: هنگامى كه كارگزاران معاويه توانستند مالك اشتر را در مسير سفر به مصر، مسموم كنند و خبر آن در شام به معاويه رسيد. معاويه در جمع شاميان گفت: مردم! اكنون دعاى شما مستجاب شد، زيرا على عليه السلام دو بازوى توانا داشت، يكى عمّار بود كه در صفين قطع شد و ديگرى مالك اشتر بود كه امروز قطع گرديد.(2)

عمّار با اين كه از نظر مراتب دينى، در ميان مسلمانان و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله جايگاه ارزنده اى داشت، امّا در نگاه معاويه كه قبيله گرا و معتقد به فرهنگ جاهلىِ قبل از اسلام، بود و همواره به برترى امويان

ص: 134


1- - بحارالانوار، 33/20 و 34/438؛ تتمة المنتهى، /26.
2- - الكامل فى التاريخ، 3/353؛ تاريخ يعقوبى، 2/194؛ اعيان الشيعه، 9/41؛ شرح نهج البلاغه، 6/76.

بر هاشميان مى انديشيد، فردى چون عمّار فاقد ارزش و اعتبار بود، زيرا از نظر نسب و نژاد قبيله اى، اسم و رسمى نداشت. چنان كه در گفت و گويى كه ميان معاويه و شبث بن ربعى صورت گرفت و معاويه بر ناهمسازى خود با على بن ابى طالب اصرار ورزيد، شبث بن ربعى به معاويه گفت: تو جايگاه دينى عمّار را مى دانى و اطمينان دارى كه اگر نبردى ميان تو و على عليه السلام صورت گيرد، عمّار در كنار على عليه السلام خواهد بود و به نبرد با تو خواهد پرداخت. آيا در آن صورت، اگر به عمّار دست پيدا كنى و او در جنگ با تو كشته شود، براى تو خوشايند خواهد بود!

معاويه پاسخ داد: آرى! به خدا سوگند! عمّار را نه به قصاص خون عثمان، بلكه در مقابل خون نائل - غلام عثمان - خواهم كشت!(1)

از اين نقل تاريخى استنباط مى شود كه ارزش جايگاه انسانها در نگاه معاويه به نسبت اعتبار خانواده و قبيله آنها بوده است و عمّار كه از چنين نسبى برخوردار نبوده، مى بايد با غلام عثمان مقايسه شود، نه با خود عثمان.

البته خلاف اين سخن از معاويه نيز نقل شده است. آن جا كه سپاه شام به خاطر از دست دادن جنگاوران خود، غم زده و سوگوار و دلسرد شده بود، معاويه براى تقويت روحيه آنان گفت: گمان نبريد كه مصيبتهاى وارد آمده به شما سنگين تر از مشكلاتى است كه بر اهل عراق وارد شده است.اگر شما جنگاورى چون ذوالكِلاع را از دست

ص: 135


1- - بحارالانوار، 32/454.

داده ايد، آنها هم مردى چون عمّار را از دست داده اند و اگر شما حَوْشَب و «عبيداللّه بن عمر» را امروز در جمع خود نداريد، آنها نيز هاشم بن عتبه و عبداللّه بن بديل را در ميان خود ندارند.(1)

حق پوشى معاويه

يكى ديگر از پيامدهاى شهادت عمّار، چنان كه اشاره شد، اضطراب و نگرانى سپاه معاويه بود، زيرا خبر روايت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مذمت كشندگان عمّار، ميان سپاه معاويه انتشار يافته بود. عناصر ناآگاه و اغفال شده لشگر معاويه كه از مردم عامى شام گرد آمده و به گمان خدمت به دين و خون خواهى خليفه مقتول، جان خود را در راه تقويت سلطنت معاويه فدا مى كردند، با شنيدن اين روايت، قدرى به فكر فرو رفته و در حقانيّت ادّعاى معاويه به ترديد افتاده بودند.

اهميّت اين خبر در ميان سپاه معاويه به حدّى بود كه فرزند عمروعاص احساس خطر كرد و موضوع را با پدرش در ميان گذاشت و توضيح خواست كه آيا براستى عمّار تا اين اندازه مورد تأييد پيامبر بوده است؟ و آيا براستى كشندگان عمّار، اهل تجاوز و سركشى و مستحق دوزخند؟

عمروعاص - مشاور و يار معاويه - هرچند گره ها و دشوارى هاى معاويه را همواره مى گشود، امّا به هر حال نمى خواست كه اهميّت اين گره گشايى ها از چشم معاويه پنهان بماند و معاويه چندان آسوده خاطر باشد كه اهميّت تلاشهاى وى را نفهمد! از اين رو عمروعاص به

ص: 136


1- - وقعة صفين455؛ الفتوح، 3/159.

معاويه نگاهى كرد و گفت: مى شنوى كه فرزندم چه مى گويد! روايت رسول خدا درباره عمّار، براى ما مشكل آفريده است!

معاويه كه مى دانست تنها همين روايت كافى است كه شكاف عميقى ميان سپاه او به وجود آورد، به عمروعاص تندى كرد و وى را به خاطر بازگو كردن آن روايت، ملامت كرد و گفت مگر هر چه را كه شنيدى بايد تكرار كنى! گذشته از اين، اگر اين روايت از پيامبر هم باشد، باز براى ما مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا كشنده عمّار ما نيستيم، بلكه كشنده واقعى عمّار كسانى هستند كه او را به ميدان نبرد، آورده اند. بى شك، اگر سپاه عراق به جنگ با ما نمى آمد، در آن صورت، عمّار هم همراه ايشان نبود و كشته نمى شد!

معاويه با اين نوع حرفها، مى خواست بر چهره حق نقابى بيفكند و روايت رسول خدا را كه عليه او و سپاهش بود، به گونه اى معنا كند كه عليه على عليه السلام و ياران آن حضرت باشد و به ضرر آنها تمام شود!

در برخى منابع تاريخى چنين ياد شده است كه وقتى سخن معاويه به اين جا رسيد، فرزند عمروعاص به معاويه گفت: اگر سخن تو درست باشد، پس بايد كشنده حمزه در جنگ احد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشد و نه وحشى برده هند. زيرا اگر پيامبر از سوى خدا مبعوث نمى شد، نه حمزه به يارى او مى آمد و نه قريش به جنگ با پيامبر مى پرداختند!(1)

معاويه در برابر اين سخن پاسخى نداشت. از اين رو به

ص: 137


1- - الفتوح، 3/157؛ وقعة صفين /343.

عمروعاص پرخاش كرد و گفت: فرزند ابله و وسوسه گرت را از ما دور كن!»(1)

در بعضى ديگر از كتابهاى تاريخى، ياد شده است كه وقتى سخن به تزوير آراسته معاويه به على عليه السلام رسيد، آن حضرت فرمود: اگر سخن معاويه درست باشد، پس بايد كشته شدن حمزة بن عبدالمطلب را متوجه رسول خدا بدانيم و نه آن برده سياه كه از جانب لشگر ابوسفيان؛ نيزه اى بر قلب حمزه وارد ساخت واو را به شهادت رسانيد!(2)

جلوه نهائى حقّ

تلاش جريان باطل، هميشه آن است كه چهره حق را در نقاب اتّهامها وتوجيه ها پوشيده دارد تا توده هاى مردم از شناختن حق و باطل باز مانند و حق را باطل انگارند و باطل را حق شمارند! امّا سنّت الهى در تاريخ نيز آن است كه سرانجام، نقاب از چهره ها برگيرد وحق با تمام شفافيّت و صلابت در جايگاه واقعى خود بايستد و باطل از وراى پوششهاى حيله و تزوير بيرون آيد و زشتى هاى آن آشكار گردد!

اكنون كه قرنهاى متمادى از جنگ صفين و رويارويى سپاه على عليه السلام با لشگر معاويه مى گذرد، تاريخ به داورى نشسته، نشان داده است كه «عمّار» به انگيزه دفاع از حق، مظلومانه كشته شده است و كشندگان او، همان ياغيان و سركشانى بوده اند كه رسول خدا آنان را با اين

ص: 138


1- - الطبقات الكبرى، 3/191؛ اختيار معرفة الرجال، /35.
2- - الكامل فى التاريخ، 3/311؛ بحارالانوار، 33/7؛ اعيان الشيعه، 8/375.

عنوان، ياد كرده بود.

امّا سنّت الهى در افشاى چهره باطل و آشكار ساختن فروغ حق، تنها اين نيست كه پس از قرنها، حجاب از چهره حق و باطل بردارد، بلكه شرايطى را فراهم مى آورد تا آنان كه جوياى فهم حقيقت اند، توانايى شناخت آن را بيابند.

روايت رسول خدا صلى الله عليه و آله، در باره عمّار، از شمار همين نشانه هاى الهى است و جز اين نيز نشانه هايى بوده است.

تاريخ به طور شگفت آورى نشان داده است كه طاغوتها و شركشان على رغم تلاش خود براى پوشاندن چهره حق، گاه ناگزير بوده اند به حقيقت حق اعتراف كنند. چنان كه سخنان معاويه را در بزرگداشت جايگاه عمّار شاهد بوديم! و نمونه اى ديگر از اين اعتراف را در نقلى ديگر مى خوانيم، آن جا كه دو نفر از سپاهيان شام، براى دريافت پاداش و يا غنايم بيشتر، در برابر عمروعاص با يكديگر به نزاع پرداختند و هر يك مدّعى بود كه كشنده عمّار اوست، پس بايد سهم و موقعيّت برترى داشته باشد!

عمروعاص كه ناظر اين مشاجره بود، تاب نياورد و گفت: «به خدا سوگند، شما بر سر آتش دوزخ، با يكديگر مشاجره مى كنيد! به خدا سوگند، دوست داشتم كه سالها قبل مرده بودم و شاهد اين روز نبودم»(1)

ص: 139


1- - اسدالغابه، 4/135؛ اعيان الشيعه، 8/374.

كشنده عمّار

حق آن است كه معاويه و عمروعاص را كشندگان واقعى عمّار بدانيم، زيرا آن دو با به راه انداختن جنگ صفين باعث كشته شدن گروه زيادى از اهل ايمان واخلاص و از آن جمله عمّار شدند و البته اين حقيقت تلخى است كه بر زبان فردى چون عمروعاص نيز جارى شده است. چنان كه مورّخان نوشته اند عمرو بن عاص گفت :

«ما همواره شاهد بوديم كه رسول خدا فردى را دوست مى داشت، مردم پرسيدند: آن فرد چه كسى بود؟

پاسخ داد: او عمّار فرزند ياسر بود!

مردم گفتند: او را كه شما در صفين كشتيد!

عمروعاص گفت: بلى به خدا سوگند ما او را كشتيم!»(1)

شگفت اين كه در منابع روايى و تاريخى اهل سنت نيز از عمروعاص نقل شده است:

«از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: كشنده عمّار و كسى كه وسايل جنگى او را مى ربايد در آتش دوزخ خواهند بود»(2)

به هر حال گذشته از اين حقيقت - مورّخان نام كشنده عمّار را ابوالغاديه ثبت كرده اند و نوشته اند او مردى بلند قد و زشت صورت بود. روزى در واسط به مجلس امير - عبدالاعلى - وارد شد و در جمع حاضران نشست و ضمن سخنان خود گفت: «من با رسول خدا صلى الله عليه و آله با

ص: 140


1- - تاريخ الاسلام، 3/574؛ المستدرك، 3/392.
2- - الطبقات الكبرى، 3/261؛ انساب الاشراف 2/315؛ تاريخ الاسلام، 3/582.

همين دست بيعت كرده ام، پيامبر صلى الله عليه و آله در بيعت عقبه خطبه خواند و ما را نصيحت كرد، ما در گذشته، عمّار را فردى بزرگ و قابل اعتماد مى شناختيم، تا اين كه روزى در مسجد قبا، شنيدم كه عثمان را به باد انتقاد گرفته است. از آن روز به بعد، با او دشمن شدم تا اين كه در صفين فرصت يافتم واو را از بين بردم»(1).

ابوالغاديه با آن كه در موارد متعدد به كشتن عمّار اعتراف و افتخار مى كرد، سرانجام از كرده خود پشيمان شده و معترف شد كه حتى مردم او را به خاطر اين كار ملامت كرده اند واگر او جايگاه عمّار را به درستى مى دانست، در حق او چنين جفايى نمى كرد.(2)

بديهى است كه ابوالغاديه بيش از هر كس، در حق خودش جفا كرده است، زيرا عمار به خاطر حق خواهى و حركت در مسير رضاى الهى، هرگز زيان نكرده و به جايگاه بلند شهادت نايل آمده است.

مدفن عمّار

با آن كه معاوية بن ابى سفيان - فرمانده نامدار سپاه شام - دهها سال بر سرزمين شام و عراق و حجاز حكمرانى كرد، اما اكنون قبر او شناخته نيست، و اگر قبرى هم به او نسبت مى دهند، هرگز مورد احترام و تكريم نيست. امّا وقتى عمّار رزمنده كهنسال سپاه على عليه السلام در سال 37 هجرى قمرى در سن 93 سالگى به شهادت رسيد(3)، مورد تكريم و تجليل قرار گرفت و على عليه السلام در فقدان او گريست و بر بدن او

ص: 141


1- - تاريخ الاسلام، 3/582؛ المسند، 4/198؛ الطبقات الكبرى، 3/360.
2- - الطبقات الكبرى، 3/198؛ انساب الاشراف، 2/315.
3- - تاريخ الاسلام، 3/570؛ تنقيح المقال، 3/322؛ المستدرك، 3/436.

و هاشم بن عتبه، به يك نماز، نماز گزارد(1) و عمّار را طبق وصيت خود او، بدون غسل و با همان لباسهاى آغشته به خون در منطقه صفين به خاك سپرد(2)، در حال حاضر مرقد آن بزرگ مرد در كشور سوريّه منطقه رقّه شناسايى شده و از طرف جمهورى اسلامى ايران در فضايى به وسعت حدود 20000 متر مربع مورد بازسازى و توسعه قرار گرفته است.

شهر رقّه در امتداد رودخانه فرات و در شمال سوريّه قرار دارد و فاصله آن با دمشق 600 كيلومتر و با شهر حلب 200 كيلومتر مى باشد.

شهر رقّه مركز استان و پايتخت تفريحى هارون الرشيد بوده است و در حال حاضر اين شهر به نام «مدينة الرشيد» معروف مى باشد كه البته شايسته است نام آن به «مدينة العمّار» تغيير يابد.

مرقد عمّار در كنار دو مرقد ديگر قرار دارد كه يكى از آن دو به «اويس قرنى» و ديگرى به «ابى بن القيس النخعى»(3) «اختصاص دارد

و براساس برخى نقل ها در فاصله ميان مرقد عمّار و اويس، هشتاد نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در ركاب على بن ابى طالب و درحمايت از

ص: 142


1- - تاريخ بغداد، 1/153؛ تاريخ الاسلام، 3/585؛ بحارالانوار، 33/19؛ الطبقات الكبرى، 3/262؛ الفتوح، 3/157.
2- - مروج الذهب، 2/381؛ الاستيعاب، 2/481؛ اسدالغابه، 4/135؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، 2/329.
3- - در ميان مردم آن منطقه مرقد «ابىّ ابن القيس» به عنوان «ابى ابن كعب» مشهور شده است كه به نظر برخى از اهل نظر صحيح نمى باشد و درست همان «ابن ابى القيس النخعى» دانسته شده است. اعيان الشيعه 2/455 - رجال طوسى /35.

وى به دست سپاه معاويه به شهادت رسيده اند، مدفون مى باشند.»(1)

سلام بر آن بزرگواران، آنگاه كه زاده شدند و آنگاه كه در بستر شهادت آرميدند.

ص: 143


1- - به نقل از مهندس دهشيدى مدير ساخت و اجراى مرقد عمّار.

ص: 144

از روايات عمّار

اشاره

چنان كه در لابه لاى مطالب اين مجموعه ياد گرديد، عمّار در شمار مسلمانان نخستين و در كنار معدود ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت. عالمان اهل سنّت و شيعه به صداقت و وثاقت او اذعان داشته و درباره شخصيّت معنوى و سلامت دينى او ترديد نكرده اند. برخى منابع حديثى و تاريخى، تنها به ثبت سخنان و تأييدات رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او اكتفا كرده و بعضى نيز به مرتبت وى نيز تصريح داشته اند از آن جمله: ذهبى در كتاب تاريخ الاسلام مى نويسد: عمّار از نجباى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه در بدر و همه ساحت هاى نبرد حضور داشت و نود و سه سال زندگى كرد. او، در قبول اسلام از پيشگامان اسلام بود و در سالهاى آغازين اسلام به خاطر خدا، شكنجه هاى فراوانى را تحمل نمود.(1)

در منابع اماميه، عمّار را در طبقه اوّل از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كرده و در شمار ياران برگزيده على بن ابى طالب دانسته اند.(2)

ص: 145


1- - تاريخ الاسلام، 3/570.
2- - رجال البرقى،/1 و 3.

حمران بن اَعْيَن كه از اصحاب امام صادق صلى الله عليه و آله بوده است، مى گويد: از آن حضرت درباره عمّار سؤال كردم. امام صادق عليه السلام سه مرتبه فرمود: خداى عمّار را رحمت كند، او همگام با على عليه السلام جهاد كرد و به شهادت نايل آمد.(1)

منابع اهل سنّت از على عليه السلام نقل كرده اند كه عمّار از رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه خواست تا به حضور آن گرامى برسد. رسول خدا فرمود: خوش قدم باد!پاكيزه پاك نهاد»(2)

و در نقلى ديگر آمده است كه رسول خدا درباره عمّار فرمود: «خوش قدم باد پاك سرشت، فرزند پاك سرشت»(3)

كتابهاى روايى و رجالى(4)، عمّار را در شمار اركان و پايه هاى چهارگانه تديّن و تقوا و پايدارى بر عقيده حق ياد كرده اند و پس از سلمان، ابوذر و مقداد چهارمين جايگاه را به وى اختصاص داده اند.

علاّمه مامقانى در كتاب گرانسنگ رجالى خود آورده است:

«عظمت شأن و جلالت جايگاه و قوّت ايمان عمّار چونان خورشيد در اوج تابش است و براى اثبات شخصيّت و وثاقت وى نياز به آوردن نقلهاى فراوان نيست»(5)

ص: 146


1- - رجال ابن داود، /255، شماره 1083.
2- - سنن ترمذى، 5/668؛ سنن ابن ماجه، 1/52؛ حلية الاولياء، 1/140؛ المستدرك، 3/437؛ تاريخ الاسلام، 3/573.
3- - تنقيح المقال، 2/322.
4- - همان، 2/321؛ الخلاف، شيخ طوسى، 1/112؛ تهذيب التهذيب، 7/408.
5- - همان.

در فضايل على عليه السلام

بخش قابل توجّهى از روايات عمّار به فضايل على بن ابى طالب عليه السلاماختصاص دارد و اين امرى كاملاً طبيعى است، زيرا عمّار در دو ويژگى ايمانى و اعتقادى، شاخص و ممتاز بوده است 1 - خلوص در ايمان به وحدانيت خداوند و رسالت و حقانيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. 2 - اعتقاد به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پايدارى در اين عقيده.

صداقت و خلوص ايمانى عمّار، واقعيتى است كه به امضاى آيات قرآن نيز رسيده است، زيرا به اتّفاق مفسّران(1) تعبير «وِقَلْبُه مُطْمَئِنٌّ

بِالايمَان»(2) درباره عمّار نازل شده و او يكى از نمونه مؤمنانى است كه با تهديد و تطميع و شكنجه، هرگز ايمان قلبى خود را از دست نداد و البته رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز استمرار و پايدارى عمّار را در ايمان درونى و صادقانه، تأييد كرده است.

از آن گرامى در باره عمّار نقل شده است:

«ابواليَقْظان على الفطرة، لَنْ يَدَعَها حتى يموت، اويلبسه الهَرَم»(3)

«عمّار همواره بر فطرت الهى و ديندارى پايدار خواهد بود و تا پايان عمر از آن فاصله نخواهد گرفت، مگر اين كه آن چنان پير شود كه

ص: 147


1- - نحل /106.
2- - التبيان فى تفسير القرآن، شيخ طوسى، 6/428؛ تفسير قمى، 1/390؛ تفسير طبرى، 14/216؛ تفسير قرطبى 10/180؛ السيرة النبويه، ابن كثير 2/609؛ الدرّالمنثور 2/75 و 4/132.
3- - تاريخ الاسلام، 2/575؛ الطبقات الكبرى، 3/263؛ مجمع الزوائد 9/295.

حافظه اش او را يارى ندهد.»

البته تاريخ گواهى داده است كه او با همه فزونى سنّ تا آخرين لحظه زندگى خود، كاملاً هوشيار بود و با ياران معاويه كه به جنگ على بن ابى طالب عليه السلام آمده بودند، بحث و گفتگو مى كرد تا آنان را از نبرد با حق باز دارد و از سوى ديگر سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در باره خود را كاملاً به خاطر داشت.(1)

بنابراين اگر چه نام عمّار در شمار فقيهان و عالمان ثبت نيامده، امّا در ميدان عقيده، به عنوان يكى از ملاكهاى درستى ايمان و انتخاب راه حق معرفى شده است.

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «اذا اختلف الناس كان ابن سميّه مع الحق»(2)

«هرگاه مردم گرفتار فتنه و سرگردانى وا ختلاف شدند، عمار فرزند سميه با گروه حق خواهد بود»

چه بسا براساس اين روايات بود كه ابن عمر مى گفت: در فتنه ها و بحرانها مردم به انگيزه هاى مختلف يك جانب اختلاف را مورد تأييد و حمايت قرار مى دهند، امّا تنها كسى كه مى دانم در چنين شرايطى براى خدا اقدام مى كند، عمّار است.(3)

وارث علم و جانشينى

عمّار مى گويد در جنگ احد همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم. در اين

ص: 148


1- - المسند، 4/319؛ الطبقات الكبرى، 3/257؛ المستدرك، 3/389؛ بحارالانوار،33/19.
2- - المستدرك، 3/391؛ تاريخ الاسلام، 2/575.
3- - حلية الاولياء، 1/142؛ تاريخ الاسلام، 2/581.

نبرد على عليه السلام سران و پرچمداران سپاه شرك را درهم شكست(1) و برخى از عناصر متشخّص ايشان را از پاى درآورد. من به رسول خدا عرض كردم: على بن ابى طالب در راه خدا، جهاد نمايانى كرد وحق جهاد را به جا آورد!

رسول خدا در پاسخ فرمود: «لانّه منّى و انا منه وارث علمى و قاضى دينى و منجز وعدى والخليفة بعدى ولولاهِ لم يعرف المؤمن المحض بعدى، حربه حربى و حربى حرب اللّه و سلمه سلمى و سلمى سلم اللّه»(2)

«اگر مى بينى كه على حق جهاد را به جا مى آورد به خاطر اين است كه او از من است و من از اويم، او وارث علم وادا كننده ديون و وفا كننده وعده هاى من و جانشين پس از من مى باشد. اگر او نبود مؤمنان راستين پس از من شناسايى نمى شدند. ستيز با او ستيز با من است و ستيز با من جنگ با خداست. مسالمت با او مسالمت با من و مسالمت با من تسليم بودن در برابر خداست.»

امامان از نسل على عليه السلام

عمّار از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن گرامى درباره على عليه السلام فرمود:

«ألا أ نّه ابو سبطىّ والائمة بعدى من صلبه يخرج اللّه تعالى الائمة

ص: 149


1- - تاريخ طبرى، 2/197.
2- - كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، من علماء قرن الرابع، على خزاز/120؛ الانوارالعلوليه، جعفر نقدى /451؛ بحارالانوار، 33/18 و 36/326.

الراشدين و منهم مهدى هذه الامّة»(1)

«اى عمّار! آگاه باش كه على پدر دو فرزند من - حسن و حسين عليه السلام است. امامان پس از من از نسل او خواهند بود، خداوند اين پيشوايان هدايتگر را يكى پس از ديگرى آشكار مى سازد كه از جمله ايشان مهدى است.

على با حق، حق با على

قال رسول اللّه: يا عمّار سيكون بعدى فتنة فاذا كان ذلك فاتبع عليّا و حزبه فانّه مع الحق والحق معه.(2)

«اى عمّار! پس از من فتنه اى بزرگ رخ خواهد داد، پس هرگاه با چنين فتنه اى روبرو شدى، از على عليه السلام پيروى كن، زيرا على عليه السلام باحق است و حق با او است.»

مظهر آراستگى

عن عمار بن ياسر، قال: قال رسول اللّه لعلى صلى الله عليه و آله يا على انّ اللّه قد زينك بزينة لم يُزَيّن العباد بزينة احب الى اللّه منها، زيّنك بالزهد فى الدنيا و جعلك لا تزرأ منها شيئا و وهب لك حبّ المساكين فجعلك ترضى بهم اتباعا و يرضون بك اماما(3)عمّار ياسر مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به على صلى الله عليه و آله فرمود: اى على!

خداوند تو را به زينتى آراسته است كه محبوبترين زينتها نزد خداست

ص: 150


1- - همان.
2- - المعجم الاوسط، طبرانى 2/327.
3- - ينابيع الموده، سليمان قندوزى، 1/444 المعجم الاوسط، 2/337؛ مناقب آل ابى طالب ابن شهرآشوب، /364؛ بشارة المصطفى، محمد طبرى، /159.

و هيچ انسانى بهتر از آن، آراسته نيامده است. خداوند تو را به زهد در دنيا - دلبسته نبودن به جلوه هاى ظاهرى - آراسته است، چنان كه در ميدان زهد هيچ كوتاهى نكنى و كسى بر تو سبقت نگيرد. خداوند، محبت تهى دستان و زمين گيران را به تو هديه داده است و تو آنان را مى پسندى و آنان نيز به امامت تو دلخوش اند.

از اين حديث استفاده مى شود كه نه على عليه السلام دنيا داران و مستكبران توجه دارد و نه آنان به على و امامت و پيشوايى او رضايت مى دهند.

مبرّا از هر گناه

عن عمّار بن ياسر انّه قال النبى صلى الله عليه و آله قال لى جبرئيل: يا محمّد صلى الله عليه و آله انّ حفظة على بن ابى طالب تفتخر على الملائكة انهالم تكتب على علىٍّ خطيئةً منه صَحِبَتْه.(1)

عمّار ياسر از رسول خدا نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: جبرئيل به من گفت: اى محمد! فرشتگانى كه بر على بن ابى طالب گماشته شده اند تا اعمال او را ثبت كنند، بر ساير فرشتگان كه نويسنده اعمال انسانهايند افتخار مى كنند، زيرا آنان از نخستين لحظه اى كه نگهبان اعمال على عليه السلام بوده اند، كمترين خطا و گناه را از او مشاهده نكرده و ثبت ننموده اند.

ص: 151


1- - مناقب آل ابى طالب، 1/360-362؛ بحارالانوار، 38/65؛ كنزالفوائد، محمد كراجكى 162؛ علل الشرائع، 1/8؛ العمده؛ /361؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، 1/442.

مهربان امّت

عن عمّار عن النبى صلى الله عليه و آله قال: حق علىّ على الامّة كحق الوالد على الولد.(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حق على عليه السلام بر امت اسلام، همانند حق پدر بر فرزند است.

محبوب پيامبر صلى الله عليه و آله

عن عمار بن ياسر قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله ليلة اُسرى بى الى السماء...

اوحى اللّه عزوجل الى: يا محمد من احبّ خلقى اليك؟ قلت يا ربّ انت اعلم، فقال عزوجل: انا اعلم و لكن اريد ان اسمعه من فيك، فقلت: ابن عمّى على بن ابى طالب، فاوحى اللّه عزوجل الىّ: ان التفت، فالتفت فاذا بعلى واقف معى... يسمع ما يقول(2)

«از عمّار ياسر نقل شده است كه رسول خدا فرمود: در آن شب كه سير آسمانى داشتم، خداوند به من وحى كرد: اى محمد! چه كسى محبوب ترين فرد نزد تو است؟ عرض كردم: پروردگارا! تو خود آگاه هستى.

خداى عزوجل فرمود: آرى من مى دانم، امّا مى خواهم نام او را از دهان تو بشنوم، پس آن گاه گفتم: محبوبترين فرد نزد من پسر عمويم على بن ابى طالب است.

از جانب خدا ندا آمد كه به آن سو توجّه كن. چون توجّه كردم

ص: 152


1- - كشف اليقين، /301؛ ينابيع الموده 1/369؛ بحارالأنوار 36/11.
2- - المحتضر /107؛ بحارالانوار، 25/383.

على عليه السلام را ديدم كه همراه من ايستاده است... و آنچه را خدا مى فرمايد، مى شنود».

جمله پايانى اين حديث كه نكته مهم آن نيز به شمار مى آيد، با سخنان خود اميرالمؤمنين در نهج البلاغه تأييد مى شود، آن جا كه فرموده است: قال رسول اللّه: انّك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وترى ما اَرى، الاّ انك لَستَ بنبىٍّ ولكنّكَ لوزير و انّك لعَلى خيرٍ»(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبرنيستى، امّا وزير و ياور من هستى و همواره بر راه درست و نيك گام مى نهى.

ولىّ مؤمنان

زمانى كه آيه ولايت نازل شد و خداوند به پيامبرش وحى فرستاد و فرمود:

«انّما و ليّكم اللّه و رسوله والذين امنوا، الذين يقيمون الصلوة ويؤتونَ الزكاة وهم راكعون»(2)

«همانا ولىّ شما خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه ايمان آورده اند و عبارتند از آنان كه نماز را به پا داشته و در حال ركوع زكات مى پردازند».

اين سؤال براى مسلمانان مطرح بود كه به راستى آن فرد با ايمان چه كسى است كه

ص: 153


1- - نهج البلاغه، خطبه 192.
2- - مائده /55.

1 - خداوند مراتب صداقت و درستى ايمان او را تأييد كرده است

2 - نامش در كنار رسول خدا و در رتبه پس از آن حضرت قرار گرفته است

3 - ولايتش بر همه اهل ايمان اثبات شده است

4 - در حال ركوع نماز، زكات پرداخته است؟

در حقيقت سؤال چهارم، چنان خاص و ويژه بود كه پاسخ گويى به آن مى توانست به سه سؤال ديگر نيز پاسخ گويد.

بيشتر مفسّران اماميه و اهل سنّت گفته اند كه اين آيه در شأن على بن ابى طالب نازل شده است و براى درستى نظر خود به روايات و نقلهاى معتبر استناد جسته اند.

از جمله دلايل نزول آيه ولايت در شأن على عليه السلام مى تواند، روايت عمّار باشد كه گفته است :

«وقف لعلىّ عليه السلام سائل و هوراكع فى صلاة تطوّع، فنزع خاتمه فاعطاه السائل... فنزلت على النبى صلى الله عليه و آله هذه الاية فقرأها على اصحابه ثم قال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال مَنْ والاه و عاد مَنْ عاداه.»(1)

«نيازمند در كنار على عليه السلام قرار گرفت در حالى كه آن گرامى مشغول نماز مستحبى بود و ركوع به جا مى آورد. در اين هنگام على عليه السلام انگشتر از دست بيرون آورد و به مرد نيازمند داد... پس از اين رخداد آيه ولايت بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و آن حضرت آيه را براى اصحابش

ص: 154


1- - المعجم الاوسط، 6/218؛ بحارالانوار، 35/185 و 187؛ الدرّالمنثور، 2/293؛ تفسير عياشى، 1/482؛ تفسير برهان 1/483.

قرائت كرد. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، بارالها! دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را!

مفسّر آيات وحى

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مردى نزد على عليه السلام آمد، آن حضرت بر فراز منبر بود، مرد گفت: اى امير مؤمنان! به من اجازت ده تا آنچه را از عمّار ياسر شنيده ام، باز گويم و آن اين كه رسول خدا فرمود: «اتقوا اللّه ولا تكذبوا على عمّار» تقوا پيشه كنيد و به عمّار دروغ نسبت ندهيد.

على عليه السلام فرمود: اكنون سخنت را بگو!

قال: سمعت عمارا يقول: سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: انا اقاتل على التنزيل و علىٌّ يقاتل على التأويل، قال: صدق و رب الكعبه(1).

از عمّار شنيدم كه مى گفت: رسول خدا فرمود: من به خاطر اثبات حقانيّت وحى با منكران نزول قرآن مبارزه كردم، امّا على عليه السلام به خاطر بيان مقاصد و مصاديق واقعى آيات وحى و تفسير قرآن با كسانى مبارزه خواهد كرد كه اصل قرآن را انكار نمى كنند، امّا آيات قرآن را به گونه اى تفسير و تأويل مى نمايند كه خلاف مقاصد وحيانى است.

وقتى سخنان مرد پايان يافت، على عليه السلام فرمود: به خداى كعبه

سوگند! سخن عمّار راست و صحيح است.

دوستان و دشمنان على عليه السلام

عن عمّار بن ياسر قال: سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول لعلى بن ابى

ص: 155


1- - بحارالأنوار، 32/299 و 29/440.

طالب، يا على طوبى لمن احبّك و صَدَق فيك و ويلٌ لِمَنْ ابغضك و كَذِبَ فيك»(1)

عمّار مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على بن ابى طالب مى فرمود: اى على! خوشا به حال آن كس كه تو را دوست بدارد و درباره تو صادقانه سخن گويد و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و درباره تو دروغ گويد و ولايت تو را آگاهانه انكار كند و مطالب نادرست به تو نسبت دهد.

كشنده على، شقى ترين انسان

عمار ياسر مى گويد در جنگ عشيره همراه و رفيق على بن ابى طالب بودم در فرصتى كه پديد آمد، بر روى خاكهاى نرم به استراحت پرداختيم. پس از لختى رسول خدا صلى الله عليه و آله به سراغ ما آمد و در حالى كه خاكهاى نرم بر لباس على عليه السلام ديده مى شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلا اُخْبِرُكم باشقَى الناس؟ قلنا بلى يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: احمر ثمود الذى عقرالناقة والذى يضربك يا على على هذه - و وضع رسول اللّه يده على رأسه - حتى يبلّ منها هذه - و وضع يده على لحيته-(2)

«آيا خبر دهم به شما كه شقى ترين انسان كيست؟

ص: 156


1- - ينابيع الموده 1/444-271؛ البدايه والنهايه، 7/391؛ نهج الايمان، ابن جبر /454؛ بحارالانوار، 27/143.
2- - البدايه والنهايه، 3/302؛ السيرة النبويه، ابن هشام، 2/432؛ ينابيع الموده، 2/396؛ السيرة النبويه، ابن كثير 2/363؛ تاريخ طبرى، 2/123؛ بحارالانوار، 19/187 و 35/61.

گفتيم: آرى اى رسول خدا صلى الله عليه و آله

فرمود: آن سرخ روى قوم ثمود كه ناقه صالح - معجزه نبوت - را پى كرد و از ميان برد، ونيز آن كس كه اى على! شمشير بر سرت فرود مى آورد و محاسنت را با خون سر تو آغشته خواهد ساخت!

تكريم مادر على عليه السلام

نه تنها على بن ابى طالب در نظر رسول خدا، ارج و منزلت داشت كه مادر مكرّمه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مورد احترام وتكريم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار مى گرفت.

عبداللّه بن عباس مى گويد: على را ديدم كه در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود و «انا للّه و انا اليه راجعون» مى گفت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با نگرانى پرسيد: چه شده است! على عليه السلامعرض كرد اى رسول خدا! مادرم - فاطمه بنت اسد - درگذشت و چشم از جهان فرو بست. پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن اين خبر گريست و سپس فرمود: رحم اللّه امّك يا علىّ، امّا انّها اِنْ كانت لك امّا فقد كانت لى امّا، خذ عمامتى هذه و خذ ثوبىّ هذين فكّفنها فيها...

خدا مادرت را رحمت كند، اگر او مادر تو بود، مادر من نيز بود، اين عمامه و دو پيراهن مرا بگير و او را با آنها كفن كن...

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن كه مراسم تغسيل و تكفين انجام گرفت، بر «فاطمه بنت اسد» نماز گزارد، نمازى ويژه كه تا آن روز چنان نمازى بر كسى نخوانده بود. عمّار با مشاهده تكريم رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به فاطمه بنت اسد به آن گرامى عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو اى

ص: 157

رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازى خواندى كه همانند آن را براى ديگران به جاى نياورده بودى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمّار او شايسته چنين بزرگداشتى است، زيرا فاطمه بنت اسد از ابوطالب فرزندان زيادى داشت، امّا توجّه و رسيدگى او به من بيش از توجّه او به فرزندانش بود. اگر فرزندانش گرسنه بودند سعى مى كرد من گرسنه نمانم، اگر آنها لباس كافى نداشتند، سعى مى كرد من پوشش و لباس مناسب داشته باشم و...(1)

اى عمّار! فرشتگان در بزرگداشت او افق را پر كرده اند و در بهشت را گشوده و جايگاهى از جايگاههاى بهشت را براى فاطمه بنت اسد آماده ساخته اند و مرقد او باغى از باغهاى بهشت است.(2)

نظاره گران امت

عمّار به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: آرزو دارم كه عمر شما مانند عمر نوح طولانى باشد و قرنهاى متمادى در ميان امّت حضور داشته باشى!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمّار! زندگى من براى شما مايه خير و خوبى بود و وفات من نيز براى شما شرّى را به بار نخواهد آورد؛ زيرا وقتى در ميان شما زندگى مى كنم با من سخن مى گوييد و درد دل مى كنيد و من هم براى شما طلب آمرزش مى كنم و وقتى هم كه چشم

ص: 158


1- - الامالى، شيخ صدوق /199؛ روضة الواعظين /142؛ بشارة المصطفى /372.
2- - روضة الواعظين، محمد نيشابورى /143؛ بحارالانوار، 35/71.

از جهان فرو بندم، از شما مى خواهم كه تقواى الهى پيشه كنيدو بر من و خاندانم به نيكى درود فرستيد، زيرا شما با نام و نشان خودتان و پدرانتان و نسل و قبيله تان به من عرضه مى شويد. اگر اعمال و انديشه شما نيك باشد، حمد خدا مى كنم و اگر نادرست باشد براى شما طلب آمرزش مى نمايم.

اين سخن پيامبر - كه اعمال امّت با تمام خصوصيات آن به آن حضرت عرضه مى شود - براى منافقان و شكاكان و سست ايمانها سنگين و غير قابل قبول جلوه كرد! به همين جهت خداوند اين آيه را نازل فرمود:

«قل اعملوا فسيرى اللّه ُ عملكم و رسوله والمؤمنون»(1)

«اى پيامبر! بگو عمل كنيد، زيرا خدا و رسول او و مؤمنان به زودى اعمال شما را مى بينند.»

پس از نزول اين آيه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد كه منظور از

«مؤمنان» در اين آيه همه مؤمنان هستند يا گروه خاصى از مؤمنان؟

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله امّا الذى قال اللّه «والمؤمنون» فهم آل محمد صلى الله عليه و آله.

آن مؤمنانى كه خداوند در اين آيه ياد كرده است، گروه خاصى هستند كه عبارتند از «آل محمد» و آيه شامل همه مؤمنان نخواهد بود.(2)

ص: 159


1- - توبه /105.
2- - سعدالسعود /98؛ بحارالانوار، 17/144.

نويد ظهور مهدى موعود(عج)

عمّار مى گويد به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم، مهدى اين امّت - كه از او ياد مى كنيد - كيست؟

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله يا عمّار ان اللّه َ تبارك و تعالى عهد الىّ انّه يخرج من صلب الحسين ائمة تسعة والتاسع من ولده يغيب عنهم و ذلك قوله عزّوجلّ: «قل ارأيتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن يأتيكم بماء معين»(1)

اى عمّار! خداوند تبارك و تعالى وعده داده است كه از نسل حسين عليه السلام نُه امام پديد آيند كه نهمين آنان از ديدگان مردم غايب مى شود وغيبت آن امام مصداق اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: اگر زمانى فرا رسد كه آبها در زمين فرو رود، پس چه كسى - جز خداوند - به شما آب گوارا عطا خواهد كرد.

يكون له غيبة طويلة يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون فاذا كان فى آخر الزمان يخرج فيملأ الدنيا قسطا و عدلاً و يقاتل على التأويل كما قاتلت على التنزيل و هو سميّى واشبه الناس بى»(2)

اى عمّار! امام غايب - مهدى اين امّت - داراى غيبت طولانى خواهد بود به گونه اى كه برخى با نااميدى دست از انتظار و اعتقاد به او بر مى دارند و گروهى ثابت قدم مى مانند. پس آن گاه كه آخرالزمان شود خروج خواهد كرد و دنيا را از عدل و داد لبريز خواهد نمود. او براى بيان حقايق قرآن و تحقّق وعده هاى آن مبارزه خواهد كرد،

ص: 160


1- - الملك /30.
2- - كفاية الاثر، على خزاز /120؛ بحارالانوار، 33/18.

چونان كه من براى اثبات حقانيّت وحى با دشمنان نبرد كردم. او شبيه ترين مردم به من است.

نكته هاى ديگر از روايات عمّار

از مسايل اعتقادى كه بگذريم بخش ديگر روايات عمّار را نكته هاى اخلاقى و معنوى تشكيل داده است كه به نمونه هايى از آن خواهيم پرداخت:

اخلاق نيك: عن عمار بن ياسر: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: حُسْنُ الْخُلْقِ،

خُلْقُ اللّه الاعظم(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اخلاق و خوى نيكو، خُلْق خداى بزرگ است.

نهى از ناسزاگويى: عمّار مى گويد: زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه به سوى تبوك حركت كرد تا با روميان كه قصد نفوذ و هجوم به سرزمين اسلامى را داشتند، به نبرد برخيزد؛ گروهى از منافقان گرد هم نشستند و گفتند: محمد صلى الله عليه و آله گمان مى كند، جنگ با روميان مانند جنگ با قبايل عرب است كه آسان باشد، در حالى كه پيش بينى ما اين است كه حتى يك مسلمان از جنگ با روميان زنده و سالم باز نخواهد گشت!

از آن ميان فردى گفت، براستى چه خوب بود كه خدا به محمد صلى الله عليه و آله خبر مى داد كه ما در اين مجلس در باره او چه گفتيم و يا در قلبهاى ما چه مى گذرد!

- اين گروه سست ايمان - اين سخنان را از روى استهزا و ناباورى

ص: 161


1- - المعجم الاوسط، 8/184.

اظهار مى داشتند، بدين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمّار ياسر فرمود:

خودت را به اين گروه برسان زيرا آنان سراپا در آتش فرو افتاده اند!

عمّار به سراغ اين گروه آمد و گفت: اكنون چه مى كرديد و چه مى گفتيد؟

آن جمع گفتند: چيز مهمّى نمى گفتيم، سخنانى از سر شوخى و مزاح ميان ما رد و بدل شد! در اين هنگام خداوند اين آيات را نازل كرد:

«ولئن سألتهم ليقولنّ انّما كنّا نخوض و نلعب قل اباللّه و آياته و رسوله كنتم تستهزؤن لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منك نعذّب طائفه بانّهم كانوا مجرمين».(1)

يعنى: اگر از ايشان بپرسى - كه چه مى گفتيد - خواهند گفت مشغول شوخى و وقت گذرانى بوديم! بگو: آيا نسبت به خدا و آيات الهى و رسول خدا استهزاء مى كنيد! بهانه نتراشيد و عذر نياوريد چه اين كه كفر ورزيديد پس از آن كه اظهار ايمان كرديد، اگر از گروهى درگذريم، گروهى ديگر را مجازات خواهيم كرد، چرا كه داراى جرائم جدّى بوده اند.(2)

سرانجام دو رويى: عن عمار بن ياسر: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله انّ من شر الناس عند اللّه يوم القيامة، ذاالوجهين.(3)

رسول خدا فرمود: بدترين مردم در روز رستاخيز، نزد خداوند،

ص: 162


1- - توبه، /65.
2- - سبل الهدى 5/446؛ عيون الاثر، /258؛ تاريخ طبرى 2/372؛ المعجم الكبير 19/860؛ بحارالأنوار 21/221.
3- - سنن ترمذى، 3/252.

انسانهاى دو چهره هستند - كه منافقانه نقش و سخن خود را نزد افراد مختلف تغيير داده و در صدد اغفال مردم هستند.

عن عمّار: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: من كان له وجهان فى الدنيا، كان له يوم القيامة لسانان من نار.(1)

رسول خدا فرمود: هر كس در دنيا داراى دو چهره باشد - منافقانه رفتار كند و زبان و قلبش با يكديگر متفاوت باشد - در روز قيامت دو زبان از آتش خواهد داشت.

پرهيز از شماتت: عن عمار بن ياسر: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله مَنْ عَيَّرَ اخاه بذنبٍ لم يَمُتْ حتى يَعْملَه.(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه برادر - ايمانى - خود را به خاطر خطا و گناهى مورد شماتت قرار دهد، نخواهد مرد تا اين كه خودش بدان عمل مبتلا گردد.

بديهى است كه منظور روايت اين نيست كه مؤمنان نسبت به يكديگر بى تفاوت باشند و امر به معروف ونهى از منكر ننمايند، بلكه اين روايت در صدد بيان اين مطلب است كه اگر مؤمنان از يكديگر خطا و لغزشى را مشاهده كردند، براى تحقير و سرزنش و به هدف شماتت آن را به رخ يكديگر نكشند.

رعايت پاكيزگى: عن عمار بن ياسر انّ رسول اللّه قال انّ من الفطرة: المضمضه و الاستنشاق و قصّ الشارب والسّواك وتقليم الاظفار و غسل البراجم و نتف الابط والاستحداد والاختتان والانتضاح.(3)

ص: 163


1- - سنن ابى داود، 2/450.
2- - المعجم الاوسط، 7/191.
3- - المسند 4/264؛ سنن ابن ماجه 1/107؛ سنن ترمذى 4/184 و سنن ابى داود 1/21به طور مختصر آورده است.

عمار ياسر از رسول خدا نقل كرده است كه آن حضرت فرمود، چند برنامه از برنامه هاى فطرى است - كه سرشت انسان به درستى آن گواهى مى دهد و دين نيز آنها را تأييد كرده است - و آنها عبارتند از: شستشوى دهان و بينى، كوتاه كردن موهاى روئيده بر لب بالا- شارب - مسواك زدن، كوتاه كردن ناخنها، شستن و تميز نگاهداشتن دست و پا زدودن موهاى زايد بدن، استفاده از تيغ در زدودن موهاى زايد، ختنه كردن و استفاده از آب براى تطهير.

آداب نماز جمعه

قال ابو وائل: خطبنا عمّار فاوجز وابلغ فلمّا نزل قلنا يا ابا اليقظان لقد ابلغت و اَوْجَزْتَ فلوكنت تَنَفَّسْتَ، فقال انى سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول إن طول صلاة الرّجل و قصر خطبته مَئِنَّهٌ من فقه، فاطيلوا الصلاة واقصرواالخطبة.(1)

ابووائل مى گويد: روزى عمّار براى ما خطبه - نماز جمعه يا نماز عيد - خواند امّا بسيار موجز و خلاصه و با اين حال رسا و گويا، هنگامى كه از جايگاه ايراد خطبه پايين آمد به او گفتيم: خطبه را رسا و مختصر خواندى و اگر مى خواستى مى توانستى مفصل تر خطبه بخوانى! عمّار در پاسخ گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: نماز طولانى وخطبه كوتاه نشانه اى از درك و آگاهى است، پس نماز را

ص: 164


1- - صحيح مسلم 3/12؛ المستدرك 3/444 و 3/568.

طولانى و خطبه را كوتاه بخوانيد.

عن عمار بن ياسر قال: امرنا رسول اللّه صلى الله عليه و آله باقصار الخطب(1)

از عمار ياسر نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما دستور داد تاخطبه ها را كوتاه بخوانيم.

گستره شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله: عمار ياسر نقل كرده است كه دختر ابولهب از مكّه به مدينه هجرت كرد و در خانه رافع بن معلّى سكونت گزيد. برخى از زنان در مجالس خويش وى را مورد ملامت قرار داده و گفتند تو دختر كسى هستى كه خداوند در قرآن او را سرزنش كرده و فرموده است «تبّت يدا ابى لهب و تب ما اغنى عنه ماله و ما كسب»اكنون هجرت تو هم ثمرى ندارد!

درّه - دختر ابو لهب - نزد رسول خدا آمد واز زنانى كه چنان گفته بودند شكايت كرد. رسول خدا او را آرام ساخت و فرمود همين جا حضور داشته باش. هنگام نماز ظهر فرا رسيد و پيامبر با مردم نماز ظهر را برگزار نمود و پس از نماز بر منبر رفت و پس از مدّتى سكوت فرمود:

يا ايّهاالناس مالى أوذى فى اهلى فواللّه ان شفاعتى لتنال بقرابتى حتى حكم و صداء و سلهب يوم القيامه.(2)

اى مردم! چرا بايد من به خاطر رفتار نادرست برخى نسبت به اهل بيتم، آزرده خاطر باشم! به خدا سوگند! شفاعت من در روز قيامت چنان گسترده دامن است كه كسانى چون حكم، صداء و سلهب را

ص: 165


1- - سنن ابى داود 1/247.
2- - المعجم الكبير 24/259.

مى تواند شامل شود.

بديهى است كه معناى اين حديث آن نيست كه بدكاران و نيكان فرجامى برابر دارند يا مشركان و كافران و گنهكاران به نتايج اعمال خود نمى رسند، بلكه هدف روايت، بيان گستردگى لطف و رحمت پيامبر نسبت به امّت است واين كه انسانها نمى توانند حتى گنهكاران را متهم به شقاوت جاودان كنند.

نيايش به شيوه رسول خدا

عمّار ياسر، امامت جماعت نمازگزاران را بر عهده داشت، نماز را كوتاه برگزار كرد. برخى از نمازگزاران كه به او اقتدا كرده بودند بر وى خرده گرفتند كه چرا نماز را طولانى تر به جا نياوردى. عمّار در پاسخ گفت، هر چند نماز را طولانى نخواندم، امّا در اين نماز دعاهايى قرائت كردم كه از رسول خدا شنيده بودم. مردى پرسيد مضمون آن دعاها چه بود. عمّار گفت: دعاها چنين بود:

«اللهم بعلمك الغيب و قدرتك على الخلق احينى ما علمت الحياة خيرا لى و توفّنى اذا علمتَ الوفاةَ خيرا لى.

بارالها! تو را به آگاهيت به غيب و قدرتت بر خلق سوگند مى دهم! تا آن زمان كه زندگى من و زنده ماندن من برايم خير و خوبى به همراه دارد، مرا زنده بدارى و آن گاه كه خيرو سعادتم در مرگ من است، مرا بميرانى.

اللهم! و اسألك خشيتك فى الغيب والشهادة.

بارالها! از تو مى خواهم كه به من خشيت - بيم از گناه و غفلت - را

ص: 166

در آشكار و نهان عنايت فرمايى!

واسألك كلمة الحق فى الرضا والغضب

و از درگاه تو مى خواهم كه در حال خوشنودى و خشم، كلمه حق را بر زبان و قلب و تمام وجودم جارى سازى و باقى دارى.

و اسألك القصد فى الفقر والغنى.

و آرزومند، ميانه روى و اعتدال در تهى دستى و توانمندى هستم.

و اسألك نعيما لا يَنْفَد واسألك قرة عين لا تقطع

و از تو نعمتهايى مى طلبم كه پايان ناپذير و تمام نشدنى باشد. و چشم روشنى اى مى خواهم كه از ميان نرود.

و اسألك الرضا بعد القضاء و اسألك برد العيش بعدالموت

از درگاه تو مى خواهم كه به من حالت رضا و تسليم در برابر مقدرات را عنايت كنى و گواراى زندگى را پس از مرگ به من بنوشانى.

و أسألك لذة النظر الى وجهك والشوق الى لقائك فى غير ضرّاء مضرة ولا فتنة مُضلة

و نيز از تو تمنّا دارم تا لذّت نگريستن به جانب لطف و رحمتت را نصيب فرمايى و شوق لقاى خود را در راهى كه به دور از ضررهاى خسارت بار و فتنه هاى گمراه كننده باشد، به من ارزانى دارى.

اللهم زَيّنا بزينة الايمان واجعلنا هداة مهتدين!(1)

بارالها! ما را به زينت ايمان، آراسته بدار! و در شمار راه يافتگان و رستگاران قرار بده.

ص: 167


1- - سنن نسائى، 3/54.

ص: 168

فهرست منابع

1 - ابتيهى، محمد، المستطرف، بيروت دار الفكر، بى تا.

2 - ابن ابى الحديد، ابو حامد، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء الكتب العربى، 1960م.

3 - ابن بطريق، اسدى الحلّى، العمدة، تحقيق جامعة المدرسين قم، 1407ه .

4 - ابن اثير، على، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، 1385ه .

5 - ابن اعثم، احمد، الفتوح، بيروت، دار الكتب العلميه، 1406ه .

6 - ابن جبر، على، نهج الايمان، تحقيق سيد احمد حسينى، قم، ستاره، 1418ه .

7 - ابن جوزى، اسماعيل، الترغيب والترهيب، قاهره، دار الحديث، 1414ه .

8 - ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412ه .

9 - ابن خلكان، احمد، وفيات الأعيان، تحقيق احسان عباس، قم، الرضى، 1364ش.

10 - ابن داود، حسن، كتاب الرجال، دانشگاه تهران، 1342ش.

11 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، 1418ه .

12 - ابن سيد الناس، محمد، عيون الاثر، بيروت، مؤسسه عزّ الدين، 1406ه .

ص: 169

13 - ابن شبّه، عمر، تاريخ المدينة المنوّرة، 1399ه .

14 - ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابى طالب، قم، المطبعة العلميه.

15 - ابن صباغ، على، الفصول المهمة، نجف، العدل، 1950م.

16 - ابن طاوس، على، سعدالسعود، قم، مطبعة امير، 1363ش.

17 - ابن عبدالبر، يوسف، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، بغداد، المثنّى، 1328ه .

18 - ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، تحقيق ال طالقانى، نجف، الحيدرية، 1380ه .

19 - ابن عساكر، محمد، مختصر تاريخ دمشق، دمشق، دار الفكر، 1404ه .

20 - ابن قتيبة، عبداللّه، المعارف، تحقيق عكاشه، مصر، دار المعارف، 1388ه .

21 - ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، بيروت، المعارف، 1966م.

22 - ابن كثير، اسماعيل، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى عبدالواحد، بيروت، دار احياء التراث، بى تا.

23 - ابن ماجة، محمد، سُنن، تعليق محمد فؤاد الباقى، بيروت، دار الفكر.

24 - ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، بيروت، دار احياء التراث العربى.

25 - ابوالفداء، اسماعيل، المختصر فى تاريخ بشر، بيروت، دار المعرفة.

26 - احمدى، على، مكاتيب الرسول، نشر يس، 1363ش.

27 - ازهرى، محمد، تهذيب اللغة، تحقيق محمد هارون، مصر، دار المصرية، 1384ه .

28 - اصبهانى، احمد، حلية الاولياء، بيروت، دار الكتب العربى، 1407ه .

29 - امين، محسن، اعيان الشيعة، تحقيق حسن امين، بيروت، دار التعارف، 1403ه .

30 - امينى، عبدالحسين، الغدير، بيروت، دار الكتب العربى، 1387ه .

31 - بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، آفتاب، بى تا.

ص: 170

32 - بخارى، محمد، صحيح البخارى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

33 - برقى، احمد، كتاب الرجال، دانشگاه تهران، 1342ش.

34 - بروجردى، سيد ابراهيم، تفسير جامع، انتشارات صدر، تهران، 1341ش.

35 - بلاذرى، احمد، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقرالمحمودى، بيروت، الأعلمى، 1394ه .

36 - بيهقى، احمد، السنن الكبرى، بيروت، دار المعرفة، بى تا.

37 - ترمذى، محمد، سُنن، بيروت، دار الفكر، 1400ه .

38 - حاكم، محمّد، المستدرك على الصحيحين، تحقيق عبدالقادر عطا، بيروت، العلمية، 1411ه .

39 - حرانى، حسن، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، تهران، علميه اسلاميه، 1363ش.

40 - حلبى، على، السيرة الحلبية (انسان العيون) بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

41 - حلّى، حسن، كشف الغمة، تحقيق حسين درگاهى، تهران، الطباعة والنشر، 1416ه .

42 - حلّى، حسن بن سليمان، المحتضر، 1370ه . ق(1951م).

43 - حلّى، حسن بن سليمان، كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام، تحقيق حسين درگاهى، 1411ه .

44 - حموى، ياقوت، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1388ه .

45 - خزاز، على، كفاية الاثر، تحقيق عبداللطيف حسينى كوه كمرى، قم، خيام، 1401ه .

46 - خطيب البغدادى، احمد، تاريخ بغداد، مصر، السعاده، 1349ه .

47 - سيّد رضى، محمد، نهج البلاغة، ترجمه و شرح فيض الاسلام، 1392ه .

ص: 171

48 - زركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، 1389ه .

49 - ذهبى، محمّد، سير اعلام النبلاء، بيروت الرسالة، 1402ه .

50 - ذهبى، محمّد، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العربى، 1419ه .

51 - سمهودى، على، وفاء الوفاء، تحقيق عبدالحميد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1393ه .

52 - سيوطى، عبدالرحمن، الجامع الصغير، بيروت، دار الكتب العلمية.

53 - سيوطى، عبدالرحمن، الدرّالمنثور، مصر، الميمنة، 1313ه .

54 - شامى، محمد، سبل الهدى، تحقيق عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلمية، 1414ه .

55 - صدوق، محمد، الخصال، قم، جماعة المدرسين، 1403ه .

56 - صدوق، محمد، علل الشرائع، نجف، مكتبة الحيدرية، 1385ه .

57 - صدوق، محمد، عيون اخبار الرضا عليه السلام، قم، طوس، 1363ه .

58 - طبرانى، سليمان، المعجم الاوسط، تحقيق ابراهيم حسينى، دار الحرمين، بى تا.

59 - طبرانى، سليمان، المعجم الكبير، بيروت، دار احياء التراث العربى.

60 - طبرسى، فضل، جوامع الجامع، تحقيق النشر الاسلامى، قم النشر الاسلامى، 1418ه .

61 - طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى، مصحح: على اكبر غفارى، بيروت دار المعرفه، 1399ه . ق.

62 - طبرسى، احمد، الاحتجاج، تعليقات محمد باقر موسوى، مشهد، نشر المرتضى، 1403ه .

63 - طبرى، محمد، جامع البيان، مصر، مصطفى البابى، 1388ه .

64 - طبرى، محمد، بشارة المصطفى، نجف، الحيدرية، 1838ه .

65 - طبرى، محمد، تاريخ الامم والملوك، قاهره الاستقامة، 1358ه .

ص: 172

66 - طوسى، محمد، التبيان فى تفسيرالقرآن، نجف، المطبعة العلمية، 1376ه .

67 - طوسى، محمد، تهذيب الاحكام، تصحيح يوسف البقاعى، بيروت، دار الاضواء، 1325ه .

68 - طوسى، محمد، الخلاف، تحقيق سيد على خراسانى، قم، النشرالاسلامى، بى تا.

69 - عاملى، جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، قم، 1400ه.

70 - عسقلانى،احمد، تهذيب التهذيب، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانية، 1325ه .

71 - عسقلانى، احمد، الاصابة فى تميز الصحابة، بغداد، المثنى، 1328ه .

72 - عياشى، محمد، تفسير عياشى، تحقيق رسولى محلاتى، تهران، العلمية الاسلامية، 1380ه .

73 - قرطبى، محمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار الكتب العربى.

74 - قمى، محمد، بصائرالدرجات، قم، المرعشى، 1404ه.

75 - قمى، عباس، تتمة المنتهى، تصحيح على محدث زاده، قم، داورى، 1409ه .

76 - قمى، على، تفسير القمى، بيروت، دار الكتاب، 1404ه .

77 - قمى، عباس، سفينة البحار، تهران، كتابخانه سنائى، بى تا.

78 - قمى، عباس، كحل البصر فى سيرة سيد البشر، قم، 1377ه .

79 - قندوزى، سليمان، ينابيع المودّه، دار الكتب العراقيه، 1385ه .

80 - كراجكى، محمد، كنز الفوائد، تحقيق عبداللّه نعمه، مكتبة مصطفوى.

81 - كشى، محمد، اختيار معرفة الرجال، تصحيح حسن المصطفوى، دانشگاه مشهد، 1348ش.

82 - كلينى، محمد، الكافى (اصول)، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1388ه .

ص: 173

83 - مامقانى، عبداللّه، تنقيح المقال، نجف، المرتضويه، 1352ه .

84 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، الوفاء، 1403ه .

85 - مسعودى، على، مروج الذهب، قم، دار الهجره، 1404ه .

86 - مفيد، محمد، الاختصاص، تصحيح غفارى، قم، جماعة المدرسين.

87 - مفيد، محمد، الارشاد، ترجمه سيد هاشم رسولى، تهران، علميه اسلاميه، بى تا.

88 - مفيد، محمد، الامالى، ترجمه حسين استاد ولى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1364ش.

89 - مقريزى، احمد، النزاع والتخاصم، تحقيق سيد على عاشور، بى تا.

90 - منقرى، نصر؛ وقعة صفين، تحقيق محمد هارون، قم، مكتبة مرعشى، 1404ه .

91 - ميلانى، على، خلاصة عبقات الانوار، تهران، البعثة، 1405ه .

92 - نسائى، احمد، سُنن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1348ه .

93 - نقدى، جعفر، الانوار العلوية، نجف، الحيدرية، 1381ه .

94 - نيشابورى، محمد، روضة الواعظين، قم، الراضى، 1386ه .

95 - واقدى، محمد، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، أعلمى.

96 - هندى، على، كنز العمّال، بيروت، الرسالة، 1409ه .

97 - هيثمى، على، مجمع الزوائد، بيروت، 1967م.

98 - يوسفى غروى، محمد هادى، موسوعة التاريخ الاسلامى، 1417ه .

ص: 174

نمايه

آل ياسر، 24، 28، 29، 30، 31

ابراهيم(ع)، 30، 53

ابن ابى الحديد، 94

ابن جون سكونى، 126، 131، 132

ابن خطل، 54، 55

ابن داود، 146

ابن سميّه، 10، 51، 63، 68، 90، 148

ابن طاوس، 62

ابن عمر، 148

ابن كثير، 51، 59

ابن كوّا، 133

ابن ماجه، 10، 146، 163

ابن مسعود، 63، 68، 71

ابن هشام، 29، 31، 42، 56، 57، 59

ابوالعاص بن نوفل، 42

ابوالغاديه، 126، 140، 141

ابواليقظان، 31، 60، 63، 86، 124، 130، 132، 147، 164

ابو ايّوب انصارى، 77، 97

ابو ايوب خالد بن يزيد، 96

ابو بصير، 72

ابوبكر، 69، 76، 77، 78، 79

ابو جهل، 27، 30

ابو حذيفة بن مغيرة بن عبداللّه بن مخزوم، 17

ابوذر، 13، 68، 71، 72، 75، 76، 77، 78، 87، 88، 91، 96، 114، 133، 146

ابوسفيان، 25، 86، 87

ابوطالب، 71، 158

ابوفكيهه، 28

ابو قيس بن فاكه، 42

ابولهب، 165

ابو موسى اشعرى، 99، 100، 102

ابو نوح حميرى، 116

ابو نوح كلاعى، 116

ابو وائل، 164

ابى الهيثم التيهان، 96

ابى بن كعب، 76، 77

ص: 175

ابى داود، 163، 165

احد، 44، 64، 65، 118، 137، 148

احزاب، 49

ارقم، 23، 24

اسماء بن حكم فزارى، 117

ام الحكم، 22

ام سلمه، 90، 91، 93

ايران، 142

باقر(ع)، 123

بخارى، 122

بدر، 40، 41، 44، 65، 101، 118، 145

براء بن عازب، 76

بريده اسلمى، 69، 77

بصره، 98، 99، 111

بغداد، 29، 68، 99، 142

بلال، 71

بنى اميّه، 86، 87

بنى ثعلبه، 46

بنى محارب، 46

بنى مخزوم، 17، 28، 29، 92

بنى مدلج، 44

تبوك، 55، 56، 161

ترمذى، 146، 162، 163

جابربن عبداللّه انصارى، 67

جبرئيل، 44، 151

جبير بن مطعم، 83

جنگ جمل، 12، 98، 104

حارث (برادر ياسر)، 16

حارث بن زمعه، 42

حارثة بن علقمه، 61

حاكم، 104، 123

حبشه، 78

حجاج بن عمرو، 131

حجاز، 15، 16، 26، 29، 61، 74، 141

حذيفة بن يمان، 63، 64

حرا، 22

حسن بن على(ع)، 99، 100، 102، 150

حسين(ع)، 83، 88، 102، 150، 160

حفصه، 94

حكم، 165

حَكَم بن ابى العاص، 86، 87

حَمْران بن اَعْيَن، 123، 146

حمزة بن عبدالمطلب، 137، 138

حُنين، 118، 124

حوشب، 136

خالد بن سعيد بن عاص، 76، 77، 78

خالد بن وليد، 68

خباب بن اَرَث، 28، 84

خديجه(س)، 21، 22

خذيمة بن ثابت، 77

ص: 176

خريبه، 98

خندق، 50، 51

خياط (پدر سميه)، 17

دارالاسلام، 23

دارالحكومه، 90

درّه، 165

دمشق، 63، 68

ذات الرُّقاع، 46

ذوالكلاع، 116، 135

ذى العُشيره، 44

ذى قار، 99

رافع بن معلّى، 165

ربذه، 88، 91

رسول اكرم(ص)، در بيشتر صفحات

رضا(ع)، 68، 71

رفاعة بن رافع، 96

رقّه، 142

روم، 55، 56

زبيربن عوام، 76، 96، 98، 102، 105، 106، 107

زيد بن صرحان، 99

زيد بن صوحان، 104

زيد بن وهب، 76

سعد، 103

سعد بن ابى وقاص، 83

سعد بن زيد، 25

سعيد، 96

سقيفه، 76

سلمان فارسى، 13، 50، 68، 69، 70، 71، 72، 76، 77، 78، 133، 146

سلهب، 165

سميّه، 10، 15، 16، 19، 24، 28، 29، 31، 51، 68، 90، 148

سوريه، 142

سهل بن حنيف، 77، 97

شام، 112، 114، 115، 116، 118، 119، 120، 127، 132، 134، 135، 136، 139، 141

شبث بن ربعى، 135

شيخ طوسى، 146

صادق(ع)، 36، 68، 70، 72، 146، 155

صداء، 165

صدوق، 158

صفا، 23

صفين، 12، 112، 115، 116، 117، 119، 121، 122، 133، 134، 138، 141، 142

صهيب، 23، 28

ضبّه، 104

ضحاك، 36

طائف، 86

طبرانى، 70

ص: 177

طبرى، 50، 53، 98، 112، 156

طلحه، 96، 98، 102، 107

عامر حضرمى، 42

عايشه، 91، 93، 98، 99، 101، 102، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 111

عبّاد بن بُشر، 46، 47

عباس بن عبدالمطلب، 76

عبدالاعلى، 140

عبدالرحمن بن عوف، 85

عبداللّه بن بديل، 136

عبداللّه بن خطل، 54، 55

عبداللّه بن خلف خزاعى، 108

عبداللّه بن زبير، 96

عبداللّه بن عباس، 157

عبداللّه بن عجلان، 36

عبداللّه بن عمر، 79، 103

عبداللّه بن مسعود، 41، 77، 82، 93، 110

عبيداللّه بن عمر، 136

عثمان، 12، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 97، 112، 114، 115، 121، 135، 141

عراق، 115، 116، 119، 120، 135، 137، 141

عقبه، 141

عقيل، 88

علباء بن هيثم، 104

على بن ابى طالب(ع)، در بيشتر صفحات

على بن امية بن خلف، 42

عمّار ياسر، در بيشتر صفحات

عمر بن خطاب، 69، 78، 79، 82، 83، 85، 116

عمرو، 104، 105

عمروبن يثربى، 104

عمروعاص، 117، 118، 120، 127، 136، 137، 139، 140

عميربن جرموز، 106

غدير، 96

غطفان، 46، 49

فاطمه بنت اسد، 157

فاطمه(س)، 102

فَخّ، 20

فضيل بن عباس، 76

قُبا، 57

قصر بن خلف، 108

قيس بن سعد بن عباده، 99، 130

كعبه، 155

كلثوم بن الهدم، 57

كوفه، 36، 82، 83، 84، 99، 100

مالك اشتر، 119، 130، 134

مالك (برادر عمّار)، 16، 108

ص: 178

مالك بن عجلان، 96

مامقانى، 146

محمد بن ابى بكر، 108

محمد بن مسلم، 103

مدينه، 40، 44، 46، 49، 50، 53، 57، 58، 59، 61، 78، 89، 91، 111، 114، 161، 165

مرالظهران، 53

مروان بن حكم، 88، 96

مسجدالنبى، 96

مسجد قبا، 57، 58، 141

مسجد مدينه، 58

مسلم، 164

مسيلمه، 79

مصر، 121، 134

معاويه، 12، 86، 97، 112، 114، 115، 116، 118، 120، 126، 127، 129، 130، 131، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 141، 148

مغيره بن حارث بن عبدالمطلب، 130

مغيرة بن شعبه، 83، 103

مقداد بن اسود، 13، 68، 69، 71، 72، 76، 77، 78، 85، 92، 93، 110، 146

مكّه، 16، 17، 20، 22، 23، 28، 40، 44، 49، 53، 54، 57، 58، 78، 165

مهدى(ع)، 150، 160

نائل، 135

نجد، 46

نجران، 61

نسائى، 167

نوح(ع)، 158

نهروان، 133

واسط، 140

واقدى، 49

وحشى، 137

وليد بن عقبة، 96

هاشم بن عتبه، 119، 136، 142

هند، 137

هند بن عمرو، 104

هيثم بن نيهان، 77

ياسر، 15، 16، 17، 19، 24، 29، 31، 140

يعقوبى، 21، 22، 27، 62، 82، 83، 85، 86، 92، 98، 100، 134

يمامه، 78، 79

يمن، 16، 28، 61

ص: 179

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109